وب گردی

وقتی روی جنایت تیله می اندازند!

داستان به ژوئن ۱۹۸۲ برمی گردد. حدود چهل و دو سال پیش. آریل شارون که در آن زمان وزیر دفاع اسرائیل بود، تصمیم گرفت نیروهای نظامی خود را به لبنان بفرستد تا جنبش چریکی فلسطین را نابود کند و «سازمان آزادیبخش فلسطین» را به طور کامل نابود کند. آرزوی همیشگی نابود کردن تا فلسطین مال ما باشد. طوری که کسی فریاد نزند. گلوله های آنها را در لوله تفنگ ها خفه خواهیم کرد و بذر آنها را نه در سرزمین فلسطین، بلکه آوارگان اردوگاه ها را به دنیا خواهیم آورد! مهاجران بی ارتباط با وطن! و حمله می کنند.

با حمله نیروهای نظامی اسرائیل به لبنان که از جنوب با فلسطین همسایه است، جنگجویان ساف به بیروت عقب نشینی کردند. به شهری پر از پناهنده که اینجا جای امن آنها شده بود و نمی دانست چند ساعت دیگر زن و پیر و مرد و جوان و بچه در جهنمش می سوزند!

همه چیز زودتر از پیش بینی های شارون اتفاق می افتد. سربازان اسرائیلی غرب لبنان را محاصره کرده و آب، برق و غذا قطع شده است. جریان زندگی باید متوقف می شد و برای آن جیب صهیونیست ها پر از خمپاره های فسفری و بمب های خوشه ای بود که آمریکایی ها به آنها داده بودند و پس از یک هفته بمباران مداوم شهر، کوچه ها، خانه ها و … خیابان ها، برای کشتار ۱۴ هزار فلسطینی و لبنانی. و مجروح شدن ۲۰۰۰۰ نفر که بیشتر آنها مردم عادی بودند، کافی بود. اما نیروهای چریکی فلسطین هنوز زنده بودند و شارون همه آنها را می خواست!

آریل شارون در حالی که غوطه ور در خون بیش از ۱۴۰۰۰ انسان بی گناه بود، با درماندگی خواستار خروج چریک های فلسطینی از بیروت شد و این خواسته با نظارت نیروهای بین المللی مطرح شد و رزمندگان ساف با کشتی به کشورهای عربی منتقل شدند. در مدت کوتاهی بیروت توسط نیروهای سازمان آزادیبخش فلسطین به طور کامل تخلیه خواهد شد. اما این تخلیه هم خیال شارون را راحت نمی کند. به بهانه نابودی نیروهای سازمان آزادیبخش فلسطین به کشور همسایه حمله کرده بود و حالا دست خالی به فلسطین برمی گشت؟ آیا او اجازه می دهد فلسطینی ها در اردوگاه های لبنان تولید مثل کنند و از نسلی به نسل دیگر کلید خانه های خود در حیفا، نابلس و رام الله را به ارث ببرند؟ او با نیروهای نظامی خود از کنار تنورهای نان آنها رد شد و به صدای گریه زنان فلسطینی در اردوگاه ها گوش داد؟

زنای باردار فلسطینی نوزادان تروریست به دنیا می آورند. این بچه ها وقتی بزرگ شوند تروریست می شوند!» اما تروریست واقعی کیست؟ آنها که وطن را می دزدند یا آنها که از وطن رانده می شوند؟ آنهایی که شاخه های زیتون را می شکنند یا آنهایی که دانه های زیتون در جیب دارند؟ آنهایی که به زور در خانه مردم می نشینند یا آنهایی که کلید خانه را به گردن می اندازند؟

در اردوگاه صبرا و شتیلا به جز زنان و کودکان، پیرمردان و مردانی که متهم به تروریست بودن بودند، کسی نبود. مجرد بی خانمان ضعیف و ترسو از وطن خود رانده شدند تا در اردوگاهی در سرزمینی دیگر برای وطن خود گریه کنند. و حالا منظورم این است که اسرائیلی ها به دنبال آنها از مرز فلسطین تا بیروت و تا اردوگاه صبرا و شتیلا رفتند؟! «از ما چه می‌خواهی؟ فکر نمی کنم آنها به ما کاری داشته باشند. آنها فقط پس از مبارزان فلسطینی آمدند. برو لباس های خیس را کنار بگذار رزمندگان می روند. با یک مشت زن و بچه که کاری ندارند».

اما آنها کار داشتند. کوچه به کوچه و خانه به خانه به دنبال روح هایی می گشتند که عطر آکا را به مشام می دادند. آنها قرار بود از گسترش زندگی فلسطینیان در سراسر جهان جلوگیری کنند. آنها باید قبل از کشته شدن می کشتند. و اردوگاه صبرا و شتیلا قبل از روشن شدن دوربین های رسانه ای باید با خاک یکسان می شد. همه چیز به آرامی اتفاق افتاد. ساکت؛ و درست زمانی که همه خواب بودند، اسرائیلی ها و مزدوران فالانکس با اسلحه، بنزین، چاقو و طناب یکدیگر را کشتند.

رابرت فیسک که یکی از اولین شاهدان این جنایت و خبرنگار جنگ بود، لحظاتی پس از آن روز را به شرح زیر می‌گوید: «مگس‌ها خبر کشتار را برای ما به ارمغان آوردند. میلیون ها مگس، وزوز آنها، همراه با بوی تعفن در هوا، در رساندن پیام شیوا بود… همه جا جنازه بود. در خیابان ها، کوچه ها، کوچه ها، حیاط ها و کلبه ها، زیر آوار و در محل های دفن زباله. در بعضی جاها هنوز خون روی زمین خشک نشده بود. پس از دیدن صد جسد، شمارش را متوقف کردیم. در داخل هر کوچه، انبوهی از جنازه های زنان، مردان جوان، نوزادان و پدربزرگ ها و مادربزرگ ها که بر اثر شلیک چاقو یا مسلسل کشته شده بودند، در وضعیتی وحشتناک روی هم انباشته شده بود.

شدت کشتار و تکه تکه شدن فلسطینیان به حدی بود که رابرت فیسک در بخشی دیگر از گزارش خود نوشت: «جنکینز، توییت و من در ابتدا چنان غرق مشاهدات خود در شتیلا شدیم که حتی نتوانستیم این شوک را روی کاغذ بیاوریم. از ما سبقت گرفته بود. . بیل فولی از آسوشیتدپرس با ما آمد و تنها چیزی که توانست بگوید این بود: “اوه، عیسی مسیح!” این بود که هر جا می رفت زبانش را می گفتند… در خانه ها زنانی با دامن های پاره شده و باسن های گشاد با بچه هایی که گلویشان بریده بود، کف اتاق ها بودند و چند ردیف از مردان جوان، در مقابل صف کشیده بودند. دیوار، از پشت هدف رگبار گلوله قرار گرفتند، بیست و چهار ساعت پس از ذبح، نوزادان سیاه‌پوش شده بودند و بدن‌های کوچکشان در حال پوسیدن بود. اجساد ریز آن‌ها در کنار جعبه‌های خالی جیره‌بندی ارتش ایالات متحده، تجهیزات پزشکی ارتش اسرائیل و بطری‌های خالی ویسکی به داخل سطل زباله پرتاب شد.

اما آیا جان انسان ها برای شارون اهمیت دارد؟ هرگز! و کشتار سه روز تمام ادامه داشت. به هر وسیله ممکن و با هر وسیله ای. «دیوید هرست» در کتاب «تفنگ و شاخه زیتون» می‌نویسد: «فالانژها گاهی آنها را قبل از کشتن، شکنجه می‌کردند، چشمانشان را بیرون می‌زدند، زنده می‌پوختند، شکمشان را می‌دریدند، گاهی بیش از شش بار به زنان و دختران تجاوز می‌کردند. این کار را می‌کردند و سینه‌هایشان را می‌بردند و در نهایت با گلوله می‌کشتند. بچه ها را از وسط نصف می کردند و مغزشان را به دیوار می زدند. در حمله به بیمارستان عکا، همه بیماران را در تخت خود کشتند. برخی از دست‌ها را به ماشین‌ها می‌بندند و در خیابان‌ها می‌کشانند و دست‌های بسیاری را برای برداشتن دستبند و انگشتر قطع می‌کنند.

در حالی که دامن آسمان از غروب خاکی بود. چشم به چشم نمی دید و وقت رفتن بود. همگی در «استادیوم ورزشی کامل شامون» یا «سیته اسپورتیف» جمع شدند. همه بازماندگان و اجساد! جنایت باید حل می شد. وقتی دنیا صبح از خواب بیدار می شود، نه ردی از گوشت متعفن انسان وجود دارد و نه رودخانه ای از خون بر زمین جاری است. فلسطینی ها باید امروز تمام می کردند و کتاب قصه ها و غم هایشان بسته می شد. زمین را کندند. آنقدر عمیق که انسان به ریشه های خود رسید. و بذر خون و گوشت و پوست و استخوان کاشتند. فقط سه کیلومتر با فرودگاه بیروت فاصله دارد. این نیز در حالی که بوی تند جسد هنوز در همه جا پخش می شود. و آن‌ها رفتند اما سال‌ها پس از جنگ، درست زمانی که دوباره بوی جنایت می‌آمد و همه می‌پرسیدند چرا کشتار در اردوگاه‌های صبرا و شتیلا رخ داد. با کمک انگلیسی ها، یک استادیوم مرمری جدید بر روی ویرانه های Cite Sportif، بر روی اجساد دردمند فلسطینی هایی که در پایه استادیوم دفن شده بودند، روی گلوی بریده شده، روی چشمانی که هنوز از وحشت جان سالم به در برده بودند، ساخته شد. و بر فریاد مظلومی که با «پاواروتی» خواننده اپرا همخوانی کرد. ، وقتی برای افتتاح ورزشگاه پا روی استخوان های شکسته فلسطینی ها گذاشت قاطی شد!

منبع: فارس

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا