وب گردی

ماجرای جالب شهید محرابی به مدرسه پسرش می رسد

همسران شهدای راه تاریخ مانند ربابه، نجمه هاتون، صباکیه، نرجس هاتون و… و همسران بزرگ ائمه عطار هستند.

مهم ترین نوع فداکاری این است که از چیزی که دوست داری دست بکشی، مخصوصاً اگر عشق تو باشد… همسران شهدا عشق خود را، همرزمانشان، پدرانشان را دادند تا ما به راحتی زندگی نامه آنها را بخوانیم… کتاب داستان اضطراب کتاب خوبی است. این از زبان مرضیه بلدیو همسر شهید مدافع حرم است که از زندگی خود با شهید مدافع حرم حسین محرابی می گوید.

حسین محرابی از آن دسته شهدایی است که برای رفتن به سوریه و حفظ حریم آل الله خود را در آب و آتش گذاشت و حتی خود را جای افغانی گذاشت، لهجه اش را عوض کرد، شناسنامه اش را برای رفتن به میدان جنگ عوض کرد. مرضیه بلدیه در کتاب «روایت اضطراب» از خود و شهید محرابی گفت و حاصل آن کتابی خواندنی است که در مدت کوتاهی از انتشار، ۵ بار تجدید چاپ شده است. شما باید کتاب را بخوانید و بفهمید زندگی فردی که می خواهد شهید شود چگونه است. اما برای آشنایی بیشتر با این شهید گفتگویی کوتاه با همسرش مرضیه بلدیه انجام دادیم که در ادامه می خوانید:

مادام بلدیه! اگر برگردی به همسرت اجازه می‌دهی به جنگ برود؟

بله، زیرا می دانستم که مسیری که پیش می رود به این نتیجه می رسد. پارسال که حسین آقا پیش ما بود، مطمئن بودم که حسین دیگر مال ما نیست، فقط بدن حسین را داشتم و مراقب اضطراب و عجله او بودم. خودش گفت مگر می شود خدا انسان را عاشق خرما کند و بعد به آن تاریخ نرساند؟

فکر می کردی روزی همسر شهید شوی؟

قبل از اعزام خواب دیدم دو نفری بالای کوه ایستاده ایم، دارم پایین می آیم، به من گفتند حسین آقا همسر شهید است! مواظب باش گفتم اینطوری صدا نکن بعد خندید و گفت آره مامان زینب! مراقب باش.

با دلتنگی خود و فرزندانتان نسبت به پدرشان چه می کنید؟

دلتنگی یکی از آن قسمت های زندگی است که دوستش دارم و خیلی آزارم می دهد. یک بار زینب، بعد فاطمه و حالا برای محمد مهیار دلم خیلی تنگ شده است. و خیلی جالب است که به عنوان سه نفر با هم گریه کنیم، آن وقت آن اشک ها همه ما را به یکباره می خنداند.

به نظر شما کتاب شهدا چگونه باید نوشته شود؟ آیا باید شهدا را ستاره نشان دهیم یا افرادی در دسترس که می توانستند شهید شوند؟

من با روشی که می خواهند شهدا را ستاره های دست نیافتنی معرفی کنند موافق نیستم. آنها نیز افرادی مانند ما بودند، اما باهوش‌تر بودند که بدانند چگونه در بزنگ‌ها عمل کنند

مردم با شنیدن شهادت شما چه واکنشی نشان می دهند؟

نگاه آدم ها وقتی می فهمند من همسر شهید هستم خیلی فرق می کند، بعضی ها همین سوال های تکراری را می پرسند، بعضی ها دعا می کنند، بعضی ها می گویند عزیزم چطور شد که شوهرت با سه بچه رفت؟

با توجه به آیه قرآنی که می فرماید: گمان مبر که شهدا مرده اند، بلکه زنده اند و از ما اطعام می کنند، آیا شهید محرابی شما را راهنمایی می کند و در سختی های زندگی یاری می کند؟

نمی توانم بگویم شهید بودند و زمانی که من می خواستم آمدند، اما وقتی واقعاً در شرایط اضطراری قرار گرفتم و از آنها خواستم که بیایند و آن را حل کنند، آمدند و مشکلم حل شد. مثلاً مهیار که کلاس اول دبستان بود، یک روز عصر به من گفت: «مامان یعنی شهدا زنده اند؟» فقط به بابا بگو بیا مدرسه و من به بچه ها نشان بدهم، بعد. پس دادن بعد از صحبت های مهیار خودم را کنترل کردم که جلوی او گریه نکنم و به مهیار گفتم به بابا می گویم اما خودت باید به بابا بگویی. بعد از اینکه محمد ماهیار به خواب رفت، خیلی گریه کردم و به شهید گفتم که خودش یک کاری بکند. صبح روز بعد که بچه را به مدرسه آوردم، دیدم پرچم بزرگ پدرش در حیاط مدرسه آویزان است، مهیار مستقیم دوید و رفت جلوی عکس، بعد به سمت من آمد و گفت مامان، بابا صدایم را شنید. و اکنون می توانم پدرم را به دوستانت نشان دهم.

حتما شما به راهی که همسرتان در پیش گرفته اعتقاد دارید، آیا پسرتان را تشویق می کنید که در آن مسیر حرکت کند؟

شهید محرابی در بخشی از وصیت نامه خود به محمد مهیار می گوید: برای محمد مهیار یک دست لباس و پوتین نظامی خریدم، به محض اینکه لباس سایز کوچکی داشته باشد، اسلحه مرا می گیرد و می آید. جهاد در راه خداست

شهادت همسرت برایت سخت تر بود یا اینکه خودت باید می رفتی و شهید می شدی؟ کدام یک ثواب بیشتری دارد؟

شهادت همسرم برایم خیلی سخت تر از شهادت خودم بود.

در آن مدت، آیا نقطه ای بود که آنقدر خسته بودی که نتوانی آن راه را ادامه بدهی؟

اگر کار برای خدا باشد، خستگی و افسرده بودن فایده ای ندارد، من هر لحظه با شهید زندگی می کنم، معتقدم او در نزد پروردگارم صالح است، به وعده هایی که به من داده ایمان دارم. غیر از آنها ابدیت در پیش داریم که انشاءالله برای همیشه باید از رحمت یزدان برخوردار باشیم. رسیدن به اوج خسته کننده است، چاله هست، دست انداز هست، مهم این است که حرکت کنیم و ناامید نباشیم، از چند ترقه و دست انداز نمی ترسیم.

منبع: آنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا