وب گردی

دیدار با شهید مفتح برای جذب یک گروه بزرگ برای سرود

فرا رسیدن بهمن ماه و نزدیک شدن به دهه فجر انقلاب اسلامی بهانه ای شد برای بازآفرینی خاطرات یکی از مهم ترین و تاثیرگذارترین هنرمندان انقلاب که با موسیقی کارهای مهمی در این عرصه انجام داد.

امروز خاطرات شفاهی سیدحمید شاهنگیان آهنگساز و نوازنده از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی و نحوه ساخت و تولید سرودها و سرودهای انقلابی مربوط به آن روزهای پر التهاب را پوشش دادیم. انقلاب اسلامی و دفاع از ایران مقدس است.

حمید شاهنگیان در این بخش از خلق یکی از مهمترین سرودهای مرتبط با پیروزی انقلاب اسلامی می گوید و به دستگیری های آن روزها اشاره می کند:

با همه به کارمان ادامه دادیم. او با یک گروه پنج شش نفره کار می کرد. در این گروه ایده های خوبی رد و بدل شد که برخی از آنها تبدیل به سرود و برخی دیگر تا زمان رسیدن به آن باقی ماند. مثلا آهنگی به نام «برخیز» را اجرا کردیم. این سرود با سرود شهدای راه خدا برخیزید که بعداً سروده ایم متفاوت است. شعر «برخیز» بسیار انقلابی است. شعر ایشان توسط آقای سبزواری سروده شده است:

برای برخاستن در هوای آزادی ما برای آزادی دویدیم

خون را بهای آزادی گرفتن تا آزادی را به حال خود رها کنیم

آزادی آزادی

در فضای تو پرنده ای با بال و پر آواز شیرین بارجهان شرار زند

هر وقت سرکند جان فزا آهنگی می خواند هر بار که می چرخد ​​یک آهنگ عوض می شود

آزادی آزادی

اینجا تمام می شود. نت بالا بود، حسین شمسایی و حاج آقا صبحدل نت بالای این قطعه را خواندند:

در سرزمینی که ترس و غم بود امید و امنیت برای چه کسی بود؟

دیدار با شهید مفتح برای جذب جمع کثیری از مداحان/ وقتی همه آمدند

باید اسمش را «باس» می گذاشتیم. من و حمید یگانه، محمدرضا شریفی نیا، عباس صالحی و من آن را خواندیم. چون امکانات میکس و تدوین نداشتیم مجبور شدیم از اول تا آخر بخوانیم. این روش زمان کار را افزایش داد. نفسمان بند آمده بود، خشن و خسته بودیم.

در یکی از عصرها که باید سرود می خواندیم، قبل از شروع حکومت نظامی به اتاق صدا حسینیه ارشاد رفتیم و صبح روز بعد از اتاق خارج شدیم. همان سرود را آن شب تا صبح تمرین کردیم. اجرای سرود طولانی و از نظر فنی دشوار بود.

در بحبوحه خواندن و خواندن و خستگی، مصراع “در دیاری که بیم اس بود” را می خواندیم که عباس صالحی که بسیار شوخ طبع بود گفت: “در دیاری که بیم مگس” اسس را “فلای” تلفظ کرد. . هر بار که تا صبح به اینجا می رسیدیم یک نفر می خندید و ما نمی توانستیم ضبط کنیم.

کوک اول «ستانی» کمی شبیه به ملودی «ستانی» است. کلام او به این آهنگ بسیار نزدیک است. همچنین از آنجایی که این ۲ سرود از یک مغز با فاصله کمی از یکدیگر می آیند، می توانند رنگ یکسانی داشته باشند.

با انتشار سرودها در مالکیت عمومی، بسیاری برای پیوستن به این گروه ابراز علاقه کردند. از قبل معلوم بود که کار ما کار ماست و مدام دنبالمان می آمدند تا سرود بخوانیم. این علاقه باعث شد که گروه سرود بزرگ در ذهن ما شکل بگیرد. ما شروع به جذب افراد جدید کردیم.

اواخر دی ماه ۱۳۵۷، یک روز عصر در مسجد قبا محضر آیت الله مفتح بودیم. آقای صبحدل برای اعلام عمومی عضویت در گروه سرود از ایشان اجازه گرفت. آنها نیز موافقت کردند. حاج آقا سوبدل به دلایل مختلف بارها پشت میکروفن مسجد می رفت و حرفی می زد. این بار پشت میکروفون قرار گرفت و گفت: «ما به دنبال داوطلبانی هستیم که به گروه سرود بپیوندند. هر کس بخواهد آواز بخواند می تواند بیاید.”

حرفش تمام شد. تعداد زیادی از جوانان حاضر در مسجد برخاستند و جلو آمدند. در مدرسه علوی هم همین استیناف داده شد. در این مدرسه که معمولاً فرزندان خانواده های مذهبی در آن درس می خواندند، انتظار می رفت که ارتباط بیشتری با انقلاب داشته باشند. آنجا که این تعداد اعلام شد تعداد زیادی از بچه ها اعلام آمادگی کردند. برای تشکیل گروه سرود محدودیت سنی نداشتیم و از هرکسی که علاقه نشان می داد استقبال می کردیم. البته کوچکترها مهمان نوازتر بودند.

بچه ها ۱۳، ۱۴ و ۱۶، ۱۷ ساله بودند. ما یک نفر بیست و یک ساله داشتیم. مسن ترین عضو گروه همین مرد بود. ما هم رد نکردیم. بچه هایی داشتیم که چون در سن بلوغ بودند، صدایشان شکسته بود و نمی توانستند بخوانند، اما می خواستند بخوانند. آنها مشتاقانه اصرار داشتند که در گروه باشند. با اینکه خیلی تلاش نکردیم، برخی از بچه هایی که دور از جمعیت بودند انتخاب نشدند.

یکی از این بچه های طرد شده یکی بود که سه برادر بزرگترش جزو برگزیدگان بودند. نوجوانی سیزده چهارده ساله که اکنون یک پزشک بسیار موفق و با تجربه است. فکر کنم آقای سوبدل از ایشان امتحان گرفته و رد شده است. این پسر خیلی شکسته بود چون برادرانش را انتخاب کردند و او جا ماند. دیدم یه گوشه داره گریه میکنه. رفتم سمتش و گفتم چی شده؟ گفت من هم می خواهم در گروه سرود باشم اما قبول نمی کنند. گفتم حالا چند دقیقه صبر کن وقتی حالت بهتر شد دوباره میام تستت می کنم. بعد از چند دقیقه به سمتم آمد. گفتم: “میدونی چیه؟ هرچی میدونی بخون.” قسمت هایی از سرود خودمون رو خوند دیدم صداش بد نیست به آقای سوبدل گفتم بذار این بچه هم بیاد بالاخره اضافه شد.

حالا که سال ها از آن روزها می گذرد، هنوز ارتباطی با من وجود دارد که می آید و می رود. البته هنوز با خیلی از بچه های گروه ارتباط دارم و هر از چند گاهی می آیند. اما این دکتر قطعا یکی از اولین کسانی است که می آید و آخرین کسانی است که می رود.

منبع: مهر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا