وب گردی

واقعا با یادداشت‌های شهدا چگونه برخورد می‌کنیم؟

کتاب «راه خون؛ یادداشت‌های روزانه سرلشکر پاسدار شهید غلام‌رضا صالحی» با اهتمام احمد دهقان به‌تازگی توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر و راهی بازار نشر شده است.

غلامرضا صالحی متولد سال ۱۳۳۷ در نجف‌آباد اصفهان، قائم‌مقام لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) بود که در عملیات معروف «تنگه ابوغریب» که پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران و حمله دوباره عراق انجام شد، در یک‌حمله شبانه به دشمن یورش برد و به شهادت رسید.

احمد دهقان می‌گوید دستنوشته‌های شهید صالحی بدون اغراق از مهم‌ترین دستنوشته‌هایی هستند که تاکنون راجع به جنگ نوشته شده و منتشر می‌شوند. صالحی خیلی‌زود ابتدا در غرب کشور و سپس در جنوب و شمال غرب، در بالاترین سطوح جنگ و تصمیم‌گیری‌ها حضور پیدا کرد. اما اندیشه‌ها و وقایع زندگی‌اش به‌عنوان یک‌فرمانده گمنام تاثیرگذار، کمتر معرفی شده‌اند. با این‌وجود از او، انبوه یادداشت و دستنوشته به جا مانده که اندیشه‌ها و روزگار او را تشریح و مشخص می‌کنند. تک‌جمله‌هایی در این‌یادداشت‌ها وجود دارند که حاصل سال‌ها تجربه جنگیدن و نبرد او هستند.

علی نورآبادی پژوهشگر و خبرنگار درباره این‌کتاب یادداشتی نوشته که با عنوان «شاهد عینی» در اختیار ما قرار گرفته است.

مشروح متن این یادداشت را در ادامه می‌خوانیم؛

۱- شهدا شرمنده ایم!

پس از سال‌ها انتظار بالاخره یادداشت‌های شهید غلامرضا صالحی با عنوان «راه خون» منتشر شد. سال‌ها پیش که کتاب «تک آخر» (گزیده بسیار مختصری از این یادداشت‌ها) را خوانده بودم، منتظر انتشار اصل یادداشت‌ها و کتاب کامل آن بودم تا این که کتاب «راه خون» زمستان ۱۴۰۲ با پشتکار و پیگیری احمد دهقان منتشر شد. «تک آخر» در سال ۱۳۸۴ منتشر شد و ۲۰۰ صفحه بود. اکنون که «راه خون» بعد از ۱۸ سال منتشر شده حدود ۱۳۰۰ صفحه است، حالا می‌فهمیم آن زمان ۱۱۰۰ صفحه از کتاب را حذف کردند. تازه بخش‌های زیادی از همین کتاب هم سانسور شده که معلوم نیست چه حجمی را شامل می‌شود و باید منتظر باشیم که مثلاً ۲۰ سال دیگر برای سومین بار، کتاب یادداشت‌های شهید صالحی با حذفیات کمتر چاپ شود. این نمونه به خوبی نشان می‌دهد که با آثار و اسناد شهدا چگونه برخورد می‌کنیم! … بگذریم. به هر حال دو کتاب در دست مطالعه داشتم، اما آن‌ها کنار گذاشتم و بلافاصله خواندن «راه خون» را شروع کردم.

۲- «راه خون» منتشر شد، اما سانسور شده.

به گفته احمد دهقان «نهاد‌ها و افراد ناظر» – که کسی نمی‌داند این‌ها چه کسانی هستند؟ – بیش از ۱۰۰ مورد در متن یادداشت‌ها دست بردند و بخش‌هایی از آن را حذف و سانسور کردند. اتفاقاً هر چه به آخر جنگ نزدیک می‌شویم، {…} نقطه چین‌های سانسور شده بیشتر می‌شود، بویژه بعد از عملیات کربلای ۵ تا پایان جنگ. هر چند که {…} در یادداشت‌های این روز‌ها زیاد است و بخش‌های زیادی از آن‌ها سانسور شده، اما باز هم خواندنی هستند.

۳۵ سال از پایان جنگ می‌گذرد و ما بعد از این همه مدت هنوز به خودمان اجازه می‌دهیم که در یادداشت‌های شهدا دست ببریم و آن‌ها را کم و زیاد کنیم. هنوز به خودمان اجازه می‌دهیم که بعد از سال‌ها اسناد و مدارک جنگ را خوب و بد کنیم. بعد از ۳۵ سال از پایان جنگ هنوز هم بدون خجالت، یادداشت‌های شهدا را به صورت سه نقطه {…} منتشر می‌کنیم. سال‌ها اسناد و مدارک جنگ را در اتاق‌های مان حبس کردیم که خاک بخورند و حالا هم که اجازه انتشار دادیم با حذفیات زیاد و سانسور شده منتشر می‌کنیم. حفظ و انتشار با امانت داری کامل آثار، نوشته‌ها و یادداشت‌های شهدا و راویان جنگ حداقل انتظار از مراکز و مسئولان متصدی و مدعی حوزه دفاع مقدس است. امیدواریم که امانتدار خوبی باشند. بعد از گذشت حدود ۴۰ سال از جنگ واقعاً چه دلیلی و یا بهتر است بگوییم چه بهانه‌ای برای سانسور یادداشت‌ها و دست نوشته‌های شهدا می‌تواند وجود داشته باشد؟ مگر این که در این یادداشت‌ها چیزی باشد که ما نخواهیم مردم بدانند. شهدا شرمنده ایم! شرمنده از این که اسناد و نوشته‌های شما به دست ما افتاده است و ما این آثار را این گونه دستکاری می‌کنیم و بر اساس منافع شخصی یا سیاسی خود آن‌ها را مثله می‌کنیم.

۳- از طرفی مرتب کتاب‌های تاریخ شفاهی منتشر می‌کنیم، اما از سوی دیگر اجازه نمی‌دهیم که دست نوشته‌ها، یادداشت‌ها و خاطرات شهدا یا نوشته‌های راویان جنگ منتشر شود. کم نیستند شهدایی که یادداشت‌هایی از خود به جا گذاشتند. کم نیستند رزمندگانی که خاطرات خود را از دوران جنگ نوشته اند. همچنین راویان جنگ در همه عملیات‌ها و صحنه‌های جنگ حضور داشتند و رویداد‌ها را ثبت کردند، اما این یادداشت‌ها و خاطرات در کمد‌ها و بایگانی‌های مراکز نظامی و غیرنظامی حبس شده است. بدون شک دست نوشته‌ها، خاطرات، یادداشت‌های شهدا و رزمندگان و نوشته‌های راویان، بی واسطه‌ترین و مستقیم‌ترین اسناد و مدارک جنگ هستند. این یادداشت‌ها و خاطرات را کسانی نوشتند که خودشان سر صحنه حوادث حضور داشتند و بدون فاصله و بدون «ملاحظات بعد از جنگ» نوشته‌اند.

نمی‌خواهیم بگوییم که کتاب‌های تاریخ شفاهی نباید منتشر شوند، اما قطعاً انتشار خاطرات، یادداشت‌ها و دست نوشته‌های شهدا و رزمندگان در اولویت است. چرا باید یادداشت‌ها و دست نوشته‌های شهدا و نوشته‌های راویان در نهاد‌ها و مراکز نظامی و غیر نظامی خاک بخورد؟ حرف این نیست که چرا آثار تاریخ شفاهی منتشر می‌شود بلکه حرف این است که چرا یادداشت‌ها و دست نوشته‌های شهدا و رزمندگان را منتشر نمی‌کنند؟ مثلاً تا کنون کتاب‌هایی درباره عملیات تلخ والفجر مقدماتی منتشر است، اما هنوز یادداشت‌های محسن حمزه نیا فرمانده گروهان شهادت گردان انصار الرسول از رزمندگان لشکر ۲۷ منتشر نشده است. حمزه نیا یکی از کسانی است که در این عملیات در رمل‌های فکه گم می‌شود و بعد از سه چهار روز سرگردانی به نیرو‌های خودی می‌رسد. او اتفاقات این عملیات و گم شدنش و این که در این چند روز چه بر سرش آمده نوشته که بسیار هم خواندنی است. این یادداشت‌ها هنوز منتشر نشده است، اما پاره‌هایی از آن در برخی کتاب‌های دیگر آمده است. از این گونه یادداشت‌ها و دست نوشته‌های منتشر نشده از شهدا یا فرماندهان کم نداریم. ده‌ها کتاب برای هر عملیات نوشته شده است، اما هنوز نوشته‌های راویان فرماندهان و قرارگاه‌ها در جنگ منتشر نشده است.

۴- شهید صالحی اهل فرهنگ و به ویژه بسیار اهل مطالعه است. در اوج جنگ و مسؤولیت‌های نظامی هر وقت که اندک زمانی به دست می‌آورد مطالعه می‌کند، فرقی نمی‌کند در خانه باشد یا در قرارگاه یا جای دیگر. هر وقت به تهران می‌آید و وقت آزادی پیدا می‌کند برای دیدن نمایش به تئاتر شهر یا سینما می‌رود. هر وقت اندک زمانی به دست می‌آورد به بازدید مراکز فرهنگی و تاریخی می‌رود. چند نمونه: «ظهر به اتفاق اهل خانواده و پدر همسرم از طاق بستان دیدن کردیم.» (سه شنبه ۳ تیر ۱۳۶۵/ ص ۷۶۲) سر زدن به کتابفروشی‌های خیابان انقلاب و خرید کتاب معمولاً یکی از کار‌های او بود، هر وقت که به تهران می‌آمد. «صبح سری به کتاب فروشی‌های مقابل دانشگاه تهران زدم و کتاب‌های جدیدی را که چاپ شده، خریدم. ظهر از تهران عازم باختران (کرمانشاه) شدم.» (شنبه ۲۱ تیر ۱۳۶۵/ ص ۷۷۳) یا «امروز به علت بیکار بودن در تهران به گشت و بازدید از کتابفروشی‌ها و… مشغول بودم. عصر از یک نمایشنامه به نام (معمای ماهیار معمار) در تالار شهر دیدن کردم.» (یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۶۵/ ص ۷۸۰) این در حالی است که فردای آن روز یعنی ۶ مرداد شهید صالحی عازم سفر حج است. یا «بعد از ظهر به اتفاق خانواده به اصفهان رفتیم.. پس از تماشای فیلم سینمایی «بایکوت»، چند ساعتی در آنجا گردش کردیم.» (سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۶۵ ص ۸۶۹) یا «قبل از ظهر به اصفهان رفتم و از کتابفروشی‌های شهر کتاب‌های جدیدی را که تألیف و ترجمه شده در رابطه با مسائل جهانی، سیاسی، نظامی و اطلاعاتی خریداری کردم.» (پنج شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۶۶/ ص ۱۰۰۲) یا «امروز به اتفاق خانواده و برادران محمدمهدی فروغی و سعید ظفری از نمایشگاه بین المللی تهران دیدن کردیم. در نمایشگاه ۳۷ کشور جهان از شرق و غرب حضور داشتند. در مجموع کشور‌های اروپایی، انگلستان، آلمان، ژاپن و… به طور فعال و چشمگیر شرکت کرده بودند و حضور کشور‌های جهان سوم چندان قابل توجه نبود… بعضی از زنان خارجی که در غرفه‌های کشور‌های خارجی کار می‌کردند، وضع حجاب آن‌ها بهتر از ایرانیان بود.» (سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۶۴/ صد ۴۱۹) یا «عصر امروز همراه برادران از اولین نمایشگاه بین المللی کتاب در محل نمایشگاه دائمی دیدن کردیم.» (جمعه ۱۵ آبان ۱۳۶۶/ ص ۱۰۹۷) این روحیه و رویه واقعاً منحصر به فرد است. چون او هم می‌توانست مثل دیگر نظامیان یا فرماندهان، کار‌های جنگی را بهانه کند و بی خیال این چیز‌ها باشد. تاکید بر مطالعه و خواندن آثار تاریخی و جنگی از جمله کتاب‌های جنگ جهانی اول و دوم یکی از توصیه‌های همیشگی او به دیگر فرماندهان و مسئولان نظامی است.

۵- آخرین مسؤولیت شهید غلامرضا صالحی جانشینی لشکر ۲۷ محمد رسول الله است و ۲۰ تیر ۶۷ در حمله عراق و در آخرین روز‌های جنگ در فکه به شهادت می‌رسد و ۲۷ تیر دقیقاً در روز پذیرش رسمی قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران در نجف آباد به خاک سپرده می‌شود.

هر چند شهید صالحی در رده‌های بالای نظامی است، اما در خلال یادداشت‌ها تنها به مسایل جبهه و جنگ نمی‌پردازد. ذکر جزییات زندگی شخصی یک فرمانده ارشد در میانه میدان جنگ از خواندنی‌ترین بخش‌های کتاب است. مثال‌ها زیاد است و در اینجا برای طولانی نشدن یادداشت فقط یکی دو نمونه ذکر می‌شود. «اهل خانواده و خصوصاً همسرم، بیش از این که از آمدنم به منزل خوشحال باشند، ناراحت این هستند که مجدداً فردا خواهم رفت. با وجود آن که در چند سال گذشته جنگ تحمیلی، آنان به این نوع زندگی عادت کرده اند، ولی تازگی‌ها از این که معمولاً در کنار آنان نیستم. اظهار ناراحتی و نگرانی می‌کنند. این‌ها همه ناشی می‌شود از فشار‌ها و کمبود‌هایی که به علت گرانی و… نمی‌توانم برای آنان تهیه کنم. بعد از ظهر به اتفاق بچه‌ها به شهر رفتیم و نیازمندی‌های منزل را خریداری کردیم. با وجود آن که دیر به دیر نیاز‌های منزل را تهیه می‌کنم و معمولاً هم خرید‌های خود را از ساده‌ترین و ارزان‌ترین آن‌ها انتخاب می‌کنم به علت محدود بودن حقوق دریافتی و گرانی و اداره کردن همسر و سه فرزند و حدوداً مادر و خواهر و همچنین ساختن منزل و…کم می‌آورم. در چند سال گذشته مجبور شده ام بیش از از سه میلیون ریال از بانک یا افراد قرض بگیرم تا بتوانم مقداری از کمبود‌ها را جبران کنم.» (سه شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۶/ ص ۹۸۶) و یا در جای دیگر می‌نویسد: «به دلیل مشغله کاری متأسفانه هیچ گونه فرصتی برای تربیت فرزندان خود ندارم. در حالی که اولین فرزندم امسال وارد مدرسه شده، نتوانسته ام تا به حال دروس او را کنترل کنم. چند روزی هم که به مرخصی می‌روم باید وقت خود را صرف مشکلات دیگر بکنم و فرزندانم با حالت بیگانه‌ای با من مواجه می‌شوند و تا می‌خواهند کمی با من آشنا شوند و خو بگیرند، باز آنان را ترک می‌کنم.» (یکشنبه ۸ آذر ۱۳۶۶/ ص ۱۱۱۲)

قائم‌مقام لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص)

۶- «راه خون» شامل یادداشت‌های شهید غلامرضا صالحی از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۷ است که به صورت روزانه نوشته شده است. قبل از هر چیز همت شهید صالحی ستودنی است که بیش از ۷ سال هر روز بدون وقفه یادداشت‌هایی نوشته است، آن هم نه در شرایط عادی بلکه در شرایط جنگی. یادداشت‌ها از ۸ شهریور ۵۸ با نوشتن ماجرای سفر جنجالی محمد منتظری و ۵۰ نفر از نیروهایش به لیبی برای جشن سالگرد کودتای معمر قذافی شروع می‌شود که صالحی هم یکی از افراد این گروه است. شاید این تنها روایت دست اول از این سفر جنجالی ۲۰ روزه به لیبی و دیگر کشور‌های عربی باشد که تا کنون منتشر شده است. هر چند میزان و نحوه نگارش یادداشت‌ها در سال‌های مختلف با یکدیگر متفاوت است، اما بی وقفه تا ۲۰ تیر ۱۳۶۷ ادامه دارد. شهید صالحی دو روز بعد یعنی ۲۲ تیر در فکه به شهادت می‌رسد.

شهید صالحی به همراه ۱۰۰ نفر از بچه‌های نجف آباد برای اولین بار در سال ۱۳۵۹ به جبهه می‌رود. یادداشت‌های این سال، نمونه جالبی از حال و هوا و فضای روز‌های ابتدایی جنگ است. روز‌هایی که هیچ کس نمی‌داند جنگ چیست؟ و چگونه باید جنگید؟ شهادت یعنی چه؟ ترس‌ها، دلهره‌ها و نابلدی‌های اولین تجربه حضور مستقیم در جبهه واقعی در این یادداشت‌ها کاملاً احساس می‌شود. اضطراب و هراس از دیدن اولین صحنه‌های شهادت بچه‌ها – شبیه کسی که اولین بار، جسد و خون می‌بیند- و نگرانی از زیاد شدن تعداد شهدا و صحنه‌هایی این چنینی در یادداشت‌ها کم نیست. این وضع در روز‌هایی است که هنوز تعداد شهدا در حد سه چهار نفر است.

۷- «جنگ را سیاسی کردیم»

«راه خون» بدون شک یکی از کم نظیرترین کتاب‌ها و اسناد جنگ هشت ساله است. هر چند متأسفانه بخش‌هایی زیادی از یادداشت‌ها سانسور شده (ان شا الله این بخش هم روزی منتشر خواهد شد)، اما باز هم ناگفته‌های زیادی درباره جنگ در این کتاب آمده است. اگر کمی با دقت مطالع شود ریشه‌ها و عوامل بسیاری از اتفاقات جنگ را می‌شود در آن‌ها ردیابی کرد. با دفت در این یادداشت‌ها می‌شود گره‌ها و نقاط مبهم و کور برخی حوادث جنگ و عملیات‌ها را روشن کرد. به عنوان نمونه، یادداشت‌های شهید صالحی را درباره علل شکست تلخ والفجر مقدماتی در سال ۶۱ به صورت خلاصه می‌آوریم. «اما ضعف‌هایی که می‌توان در عملیات مورد بررسی قرارداد:

۱- به جنگ جنبه سیاسی دادن و پیروزی را با دید سیاسی نگریستن، نه یک وظیفه و تکلیف و شعار؛ و این که ما باید پیروز شویم تا در دنیا و کنفرانس‌ها و فلان و فلان، قدرت سخن گفتن داشته باشیم و دنیا از ما حساب ببرد. همین باعث شد همانطور که ما در عملیات رمضان با دید سیاسی و اهداف سیاسی عملیات را آغاز کردیم و با شکست مواجه شدیم، حالا نیز عملیات والفجر مقدماتی چنین شد.

۲- عدم آموزش نیرو‌های بسیج و این که چگونه و به چه شیوه‌ای باید با دشمن مقابله کرد.

۳- عدم اجرای دقیق طرح عملیات…

۴- نباید سعی بر این باشد که با فشار و {… حذف شده} و عدم رعایت اخلاق اسلامی عده‌ای وادار شوند تا مأموریت خود را اجرا کنند.

۵- ضعف فرماندهی نیروی درگیر…

۶- عقب نشینی غلط و به هم ریختگی نیروها…

۷- عدم اجرای دقیق مسؤولیت‌ها و تداخل در کار یکدیگر از طرف مسئولان دیده می‌شد.» (جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۶۱/ ص ۱۲۴ و ۱۲۵)

و یا شهید صالحی درباره دلایل شکست عملیات بدر پس از شش روز حمله در منطقه شرق دجله می‌نویسد:

«۱- عنایت و توجه مسئولان به ادامه عملیات و عدم توجه لازم به حفظ و تثبیت خطوط به دست آمده.

۲- استفاده ناصحیح و بی جا از یگان‌ها در عملیات و خطوط پدافندی (تیپ ویژه شهدا و تیپ هوابرد ارتش و…)

۳- حضور بیجا و بی مورد نیرو‌های ارتش (تیپ‌ها و لشکر‌های ۲۱ حمزه، ۲۸ کردستان، تیپ نوهد، تیپ هوابرد و …) که باعث تجمع زیاد نیرو و امکانات در منطقه عملیات شد و با فرار نابجای خود، باعث تضعیف نیرو‌های های حاضر در منطقه شدند.

۴- حضور ناصحیح فرماندهان رده بالا سرهنگ علی صیاد شیرازی، رحیم صفوی و… در منطقه زیر آتش شدید دشمن که باعث پراکندگی حواس و هیجان آنان شده بود و لذا قادر به هدایت و کنترل نیرو‌ها و اتخاذ تصمیمات لازم نبودند.

۵- ضعف و ناتوانی فرماندهان قرارگاه‌ها در تصمیمم گیری و هدایت یگان‌ها در زمان بحران و آشفتگی جبهه.

۶- به شهادت رسیدن و زخمی شدن عده‌ای از فرماندهان (شهید مهدی باکری، عباس کریمی، ابراهیم جعفرزاده، محمدجعفر اسدی، محمود کاوه و…) که باعث پراکندگی نیرو‌های آن‌ها شد.

۷- فشار سنگین و آتش شدید دشمن که در صورت ادامه آن موفق به شهادت رساندن و به اسارت گرفتن عده زیادی از نیرو‌های اسلام شد. (جمعه ۲ فروردین ۱۳۶۴/ ص ۵۳۹)

۸- نکته مهم دیگر آن است که شهید صالحی فرمانده بود یا مسئولیت‌های بالایی داشت. او از نزدیک شاهد اتفاقات است و در جلسات رده بالای تصمیم گیری‌ها حضور دارد و این به اعتبار یادداشت‌ها می‌افزاید. شهید صالحی رک و بی تعارف است. هر چه نظرش بوده است بدون مجامله و تعارف می‌نویسد، می‌خواهد محمود کاوه باشد یا صیاد شیرازی یا فلان نماینده مجلس و یا دیگران. یکی دو نمونه در اینجا ذکر می‌کنیم. او در چندین مورد از شیوه کاری و نحوه برخورد شهید محمود کاوه فرمانده تیپ ویژه شهدا در غرب کشور شکایت می‌کند و می‌نویسد: «در تیپ شهدا با برادر محمود کاوه صحبت کردم. ایشان اظهار داشت در صورتی که لیست درخواستی ما آماده نشود، عملیات انجام نمی‌دهیم. متأسفانه به علت ضعفی که قرارگاه نسبت به تیپ‌ها داشته، مسئولان آن چنین برخورد‌هایی دارند و با باج گیری می‌خواهند عملیات انجام دهند… متأسفانه تیپ شهدا در عملیات هیچ گونه ارتباطی با قرارگاه رده بالای خود ندارد و تقریباً به طور خودسر اجرا عملیات می‌کند.» (پنج شنبه ۲۵، ۱۳۶۳/ ص ۳۹۴و ۳۹۵) مشابه همین برخورد‌ها از شهید کاوه را در یادداشت‌های صفحات ۴۰۱، ۴۴۰، ۴۴۸ و ۴۴۹ هم می‌نویسد.

یا در حالی که همه در حال آماده سازی مقدمات عملیات قادر هستند که قرار است به دست ارتش در غرب انجام شود درباره شهید صیاد شیرازی می‌نویسد: «سرهنگ علی صیاد شیرازی علیرغم آن که فردی حزب اللهی و پرتلاش و دلسوز است، ولی دیده می‌شود که نسبت به جنگ، نقش ارتش در جنگ و تشکیلات و سازمان مربوطه، سطحی برخورد می‌کند {… سانسور شده} به نظر بنده، در صورتی که برادرمان علی صیاد شیرازی به همین نحو و روش کار خود را ادامه دهد که جدیداً نیز سعی دارد به صورت مستقل و بدون کمک سپاه اجرا مأموریت کند، مسلماً جمهوری اسلامی با مشکلات، مسائل و دشواری در رابطه با جنگ و ارتش روبرو خواهد شد.» (جمعه ۴ مرداد ۱۳۶۴/ ص ۶۰۱)

عملیات قادر را ارتش به تنهایی در غرب کشور انجام می‌دهد شکست می‌خورد. شهید صالحی بعد از عملیات درباره صیاد می‌نویسد: «… برخوردی که ایشان در این دیدار با ما داشت، نشان دهنده این بود که پاک روحیه خود را باخته و مسئله عملیات قادر شدیداً ایشان را تحت تأثیر قرار داده است.» (جمعه ۲۴ آبان ۱۳۶۴/ ص ۶۵۸) همچنین در جای دیگری می‌نویسد: «پس از شکست‌های مکرر ارتش در خطوط پدافندی، خصوصاً در منطقه عملیاتی والفجر ۹ سرهنگ علی صیاد شیرازی از سمت خود استعفا داده و در خانه نشسته است. فعلاً سرهنگ علی اصغر جمالی امور ارتش را انجام می‌دهد. پس از این اتفاقات، فرماندهان ارتش احساس نیاز عجیبی به سپاه می‌کنند و از سپاه اظهار کمک دارند.» (دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۶۵/ ص ۷۳۱) روشن است که شهید صالحی نظرش را بدون هیچ غرض و مرضی درباره افراد می‌نویسد، چون او نمی‌داند چند ماه یا یک سال بعد محمود کاوه یا صیاد شیرازی به شهادت می‌رسند. او غرض و مرضی ندارد بلکه واقع بین است و بدون تعارف هر چه می‌بیند و می‌شنود ثبت می‌کند.

شهید صالحی

۹- «مردم را شعاری تربیت کردیم… و این شد نتیجه اش.»

یادداشت‌های سه چهار ماه آخر جنگ یعنی از فروردین تا ۲۰ تیر ۱۳۶۷ -که یک هفته بعد ایران قطعنامه ۵۹۸ را می‌پذیرد- از خواندنی‌ترین بخش‌های کتاب است. جنگ، پایان تلخ و عبرت آموزی برای ما داشت. عراق در کمتر از سه ماه همه مناطقی را که ما در طول ۶ سال جنگ سخت و با دادن شهدای بسیاری فتح کرده بودیم، پس گرفت. در کمتر از سه ماه، فاو، شلمچه و جزایر مجنون سقوط کرد و عراق دوباره به داخل مرز‌های ما آمد. یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۶۷ در حالی که فرماندهان سپاه و لشکر‌ها و یگان‌ها برای برگزاری سمیناری در کرمانشاه جمع شده بودند، عراق به فاو حمله می‌کند و در مدت ۳۰ ساعت همه آن را پس می‌گیرد. شهید صالحی روز سقوط فاو را این گونه توصیف می‌کند: «دشمن با به کارگیری بیش از ۲۵ تیپ قوی پاتک سنگینی را به فاو آغاز کرده که ظهر امروز موفق شده خط پدافندی لشکر ۸ نجف اشرف {به فرماندهی احمد کاظمی}، ۲۵ کربلا {به فرماندهی مرتضی قربانی} و ۴۱ ثارالله را در امتداد جاده فاو – بصره و دریاچه نمک شکسته و از خط اول و دوم عبور و تا توپخانه لشکر ۴۱ ثارالله {لشکر کرمان به فرماندهی قاسم سلیمانی} پیشروی کند. با این پیشروی، خط لشکر ۱۴ امام حسین {به فرماندهی ابوشهاب} نیز به دلیل محاصره شدن در جاده فاو – ام القصر سقوط کرد و نیرو‌ها عقب نشینی کرده اند… پیشروی دشمن در منطقه خیلی سریع است و در حال حاضر طبق معمول روش جاری، کلیه یگان‌ها در مرخصی به سر می‌برند.» (یکشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۶۷/ ص ۱۲۰۵)

شهید صالحی روز بعد پس از قطعی شدن سقوط فاو می‌نویسد: «ظهر امروز توسط برادر علی شمخانی از فاجعه بزرگی که تحمل آن از لحاظ سیاسی و نظامی غیر قابل تصور است، مطلع شدیم و آن سقوط فاو بود. به راستی که هر کس از شنیدن این خبر سکته کند، حق دارد. به دنبال پاتکی که دشمن بعثی از صبح روز یکشنبه ۲۸ فروردین به فاو کرد، نهایتاً پس از حدود ۳۰ ساعت درگیری، موفق شد با یک حرکت بسیار سریع و غیرمنتظره به شهر فاو برسد و آن را به تصرف درآورد. هر چند که نیروی به کار گرفته شده و حجم تجهیزات و سلاح‌های عمل شده توسط دشمن بسیار زیاد و مانور او به تعبیری در یک غافلگیری غیرمنطقی از نظر ما و با آمادگی بسیار بالا به دنبال تمرین‌های مکرر و مانور‌های زیادی که از قبل در زمین مشابه کرده بود، انجام گرفت. با همه این توانایی‌ها، این قدرت و توان نظامی و فرماندهی دشمن نبود که با این سرعت موفق به تصرف شهر فاو شد، بلکه همه ضعف‌ها و نارسایی‌ها مربوط به خودمان می‌باشد. این ضعف پدافندی و فرماندهی و هوشیاری ما بود که دشمن را به چنین پیروزی فاجعه آمیزی رساند. من که به نوبه خود دیوانه شده ام و نمی‌دانم افسوس بخورم یا گریه کنم.» (دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۶۷/ ص ۱۲۰۶)

حدود یک ماه بعد عراق ضربه سهمگین دوم را وارد می‌کند. چهارشنبه ۴ خرداد به شلمچه حمله می‌کند و همه مناطقی که در دو عملیات بزرگ و پر شهید کربلای ۴ و ۵ فتح کرده بودیم، پس می‌گیرد. اکنون عراق دوباره به مرز خرمشهر رسیده بود. شهید صالحی می‌نویسد: «… دشمن موفق به تصرف کل منطقه عملیاتی کربلای ۵ و شلمچه شده و در پشت دژ مرزی مستقر شده است. این خبر همانند پتکی بر سرم فرود آمد. باورم نمی‌شد که جبهه شلمچه به این سرعت سقوط کند. آنقدر برایم سنگین بود که در این حال نمی‌توانستم تجزیه و تحلیل کنم که چه اتفاقی افتاده است… در همین جبهه که ما در شرایط بسیار دشوارتر در مقابل پاتک‌های سنگین دشمن مقاومت کرده ایم، با وجود داشتن خط آرایش داده شده و وجود استحکامات و آمادگی لازم، با این سرعت خطوط سقوط کند.» (چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۶۷/ ص ۱۲۳۶)

شهید صالحی هم مانند دیگر فرماندهان سپاه در بهت و حیرت است که شلمچه چگونه به این راحتی سقوط کرد و در یادداشت‌های روز‌های بعد مکرر این مسئله را بیان می‌کند. او در یادداشت روز ۲۲ خرداد به طور خلاصه می‌نویسد: «باز هم طبق معمول چشم‌ها را بستیم و با پشت پا زدن به همه تجربیات و درس‌های گذشته، بدون توجه به نکات مهم رزم، حفاظت، توان، مانور و … خود را آماده عملیات ساختیم به امید خدا که با امداد‌های غیبی خود، پیروزی و نصرت را نصیب رزمندگان اسلام کند.» (یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۶۷/ صد ۱۲۵۱)

هنوز ماه خرداد به پایان نرسیده است که منافقین به پشتیبانی ارتش عراق به مهران حمله و آن را اشغال می‌کنند. بعد از سقوط راحت فاو و شلمچه حالا منافقین هم پی به ضعف مفرط ما پی می‌برند و جرأت پیدا می‌کنند. شهید صالحی می‌نویسد: «در دو ماه گذشته که دشمن به یک سری عملیات گسترده دست زده است برای اولین با به خارج مرز‌ها تجاوز کرده و یک شهر مرزی جمهوری اسلامی را اشغال می‌کند… عملیات مهران هر چند با پشتیبانی اصلی دشمن بعثی صورت گرفته، ولی منافقین نیز در این عملیات که نام آن را «چلچراغ» گذاشته اند، نقش مؤثری داشته اند. به دلیل عبور از مرز‌های بین المللی، دشمن اعلام کرده که خود هیچ گونه حضوری در عملیات نداشته و تنها منافقین بوده اند. آه، آه! چقدر باعث افسوس و شرمندگی است که عده‌ای منافق فراری فاسد، به دلیل ضعف ما به خود جرأت می‌دهند که دست به یک چنین حرکاتی بزنند و متأسفانه در این کشور هیچ کس یک تصمیم قوی و قاطع برای مقابله با این گونه حرکات اتخاذ نمی‌کند. در این جاست که ما باید به امام و رهبر خود حق دهیم که همچون مولای خود علی علیه السلام از دست یارانش ناله کند {…}» (یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۶۷/ ص ۱۲۵۹) ادامه نوشته‌ها سانسور و حذف شده است و نمی‌دانیم شهید صالحی چه نوشته است.

– چند روز بعد عراق ضربه دیگری وارد می‌کند و جزایر مجنون را هم که ما در دو عملیات خیبر و بدر گرفته بودیم، به راحتی پس می‌گیرد. نوشته‌های شهید صالحی: «بامداد امروز (ساعت ۴) دشمن دست به حمله گسترده‌ای در جنوب زد و از محور‌های جزایر مجنون، پاسگاه طلائیه، کوشکو و زید وارد شد. در این حمله که دشمن از تانک و آتشباری توپخانه و سلاح شیمیایی استفاده کرد، تا ساعت ۲ بعد از ظهر ضمن تصرف جزایر جنوبی و شمالی تا پاسگاه خاتمی و جفیر پیش آمده است. این پیشروی دشمن به داخل مرز‌های ما نیز کشیده شده و به نظر می‌رسد که احتمالاً دشمن قصد رسیدن به پادگان حمید و بستن جاده خرمشهر را دارد و یا احتمالاً؟ با این حرکت دشمن که تا این حد تصور آن نمی‌رفت، ما بخش عظیمی از تجهیزات و نیرو‌های خود را از دست دادیم. به طور کلی دشمن ظرف ۲ ماه گذشته حدود ۷۰ درصد از نتایج عملیات‌های پنج سال گذشته را تمام کرده و تقریباً به جز حلبچه نقطه مهم دیگری در اختیار ما باقی نمانده است. با این شرایط بعید به نظر می‌رسد که بتوانیم این نقطه را هم حفظ کنیم… در طول هفت سال جنگ، ما تنها شعار می‌دادیم و با شعار دادن‌های خود که پشتوانه انقلاب را به دنبال داشت، همه دشمنان اسلام و انقلاب را وحشت زده، وادار به آمادگی کردیم… متأسفانه ما علیرغم همه شعار‌های حقیقی خود، کوچک‌ترین برنامه ریزی اساسی به عمل نیاوردیم. تنها به شعار اکتفا کردیم و هرگز به سخنان و پیام‌ها و رهنمود‌های رهبر خود به طور جدی جامه عمل نپوشاندیم و جنگ را که مساله اصلی بود، رها کردیم. هر چند در شعار همیشه از آن دم زدیم و مردم خود را شعاری تربیت کردیم و نهایتاً نتیجه این شد که می‌بینیم. در این جاست که با تمام وجود دلم به حال امام مان می‌سوزد و به او حق می‌دهم که همچون مولای خود سر در چاه کند و درد و فریادش را با چاه در میان بگذارد. البته هنوز هم دیر نشده و قدرت اسلام و انقلاب در اختیار ماست و در صورتی که در عمل و نه در شعار خود را آماده کنیم، قادریم که شرایط را مجدداً به نفع خود تغییر داده و پیروزی را به دست آوریم.» (شنبه ۴ تیر ۱۳۶۷/ ص ۱۲۶۳)

سه ماه بهار ۶۷ روز‌های بسیار تلخی بود. عراق با قدرت چند برابر سال ۵۹ حمله کرده و همه مناطق را پس گرفته بود و خرمشهر، آبادان، دزفول و حتی اهواز در خطر سقوط قرار گرفته بودند. حمله تیر ۶۷ عراق بسیار خطرناک‌تر از سال ۵۹ بود، چون این بار عراق با قدرتی چند برابر حمله کرده بود و نیرو‌های ما به جای رفتن به سمت جبهه و مقابله با دشمن، پشت به جبهه می‌رفتند و به شهر‌ها فرار می‌کردند. کتاب «راه خون» با یادداشت‌های شهید صالحی از این روز‌های تلخ پایان می‌یابد یادداشت‌های او از دو سال پایانی جنگ آنقدر خواندنی است که گویی دست تقدیر او را در چنین زمان و مکانی قرار داده است تا ناظر این حوادث و اتفاقات باشد و آن‌ها را برای و ما آیندگان بنویسد. گویی دست تقدیر شهید صالحی را در چنین روز‌هایی قرار داده است تا به ما و نسل‌های آینده بگوید و بنویسد که چرا جنگ به اینجا رسید؟ و چگونه به چنین وضعی افتادیم؟

۱۰- بالاخره آن که خواننده با مطالعه «راه خون» تصویر متفاوت و تازه‌ای از جنگ به دست می‌آورد. مطالعه «راه خون» را به همه علاقه‌مندان آثار و ادبیات دفاع مقدس پیشنهاد می‌کنم. این کتاب را می‌توانند به عنوان کتاب نوروزی خود برای مطالعه قرار دهند.

امید است چاپ «راه خون» آغاز راهی باشد برای انتشار دست نوشته‌ها و یادداشت‌های شهدا و راویان جنگ که در بایگانی نهاد‌ها و مراکز نظامی و غیر نظامی محبوس شدند و خاک می‌خورند. آیا ما امانتدار خوبی برای آثار و اسناد شهدا بوده ایم؟ آیا حبس و یا انتشار مثله و سانسور شده آثار و اسناد شهدا رسم امانتداری است؟ اگر می‌خواهیم برای جنگ و شهدا کاری بکنیم، هیچ چیزی بیشتر از انتشار دست نخورده و کامل آثار، دست نوشته‌ها و یادداشت‌های شهدا و راویان جنگ، اولویت ندارد. تنها در این صورت است که امانتدار خوبی برای آثار شهدا خواهیم بود. /یکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲

منبع: مهر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا