وب گردی

ماجرای هدیه‌ای که آزادگان از صدام قبول نکردند

۱۳:۳۰ ۲۷ مرداد ۱۴۰۳

آزادگان آمدند همان‌طور که رفته بودند، باایمان راسخ خود در برابر همه فشار‌های جسمی و روحی دشمنان ایستادند و از شکنجه‌های مزدوران بعثی هراسی به خود راه ندادند.

صبر انقلابی، پایمردی و دفاع مستحکم از ارزش‌های انقلاب اسلامی، از صفات آزادگان غیرتمندی است که با تأسی به سیره امام موسی ابن جعفر (ع) و دیگر ائمه (ع)، اسیر اذیت و آزار دشمن بعثی و عوامل استکبار جهانی نشدند و به نماد روشنی از مظلومیت و درعین‌حال اقتدار انقلابیون مسلمان مبدل گشتند.

ایستادگی و مقاومت آزادگان سرافراز در طول سال‌های سخت و مشقت‌بار اسارت، بیش‌ازپیش ملت ایران را در دنیا سربلند و استوار کرد تا به وجود فرزندان خود افتخار کند.

یکی از این آزادگان سرافراز نامش علی‌اکبر صادقیان است که در شهر بادرود به ماند علی آقا معروف شده، دلیلش هم این است که مادرش قبل از تولد علی‌اکبر، چند فرزندش در کودکی از دنیا رفته و او را ماند علی نامیده تا برای امام علی (ع) بماند.

علی‌اکبر صادقیان، آزاده بادرودی اظهار کرد: در خانواده مذهبی فقیر در بادرود متولد شدم، چهار برادر بودیم که من فرزند اول خانواده بودم، علی، عباس و امیرحسین بعد از من به دنیا آمدند، به علت فقر خانواده بعد از طی‌کردن دوره ابتدایی، با برادرم علی ترک تحصیل و به دنبال کار رفتیم.

وی ادامه داد: در سال ۶۱ و بحبوحه دوران دفاع مقدس، به‌صورت دزدکی به جبهه می‌رفتم، اما ماندگاری در جبهه زیاد نبودم و مجدد برمی‌گشتم و این کار چندین بار ادامه داشت.

صادقیان گفت: سال ۶۳ برادرم علی به جبهه‌های حق علیه باطل رفت و من سال ۶۵ یعنی ۱۴ ماه بعد از رفتن علی به جبهه، عازم جبهه شدم.

دیدار با برادری که شهید شده بود و به قیامت افتاد

علی‌اکبر صادقیان، آزاده سرافراز بعد از سه ماه حضور در جبهه تصمیم می‌گیرد به دیدار برادرش برود، برادرش در سومار مشغول دیده‌بانی است وقتی به سومار می‌رسد و از برادرش سؤال می‌کند، می‌گویند او به دیده‌بانی رفته و شب برخواهد گشت، اما شب می‌شود یک موقع می‌بیند آنجا همهمه می‌کنند و می‌گویند صادقیان شهید شده، آنجا متوجه موضوع نمی‌شود و فکر می‌کند شاید یک صادقیان دیگر است، اما وقتی که موضوع را پرس‌وجو می‌کند، می‌بیند بله برادرش علی به فیض شهادت نائل آمده است آن موقع تصمیم می‌گیرد برای دادن خبر شهادت برادرش به مرخصی بیاید. 

این آزاده سرافراز گفت: حسرت دیدار برادرم به دلم ماند، اما چگونه خبر را به مادرم بگویم با کوله باری از اشک و حسرت و آه از جبهه‌های کرمانشاه به سمت بادرود حرکت کردم وقتی به بادرود آمدم، طاقت گفتن خبر شهادت برادرم را به مادرم نداشتم خیلی فکر کردم به نتیجه نرسیدم با یکی از دوستانم مشورت کردم او گفت فعلاً صبر کن ببینیم چه می‌شود.

صادقیان گفت حدود بیست و چند روز کشید یک روز از بنیاد شهید به منزل مادرم آمدند و خبر شهادت علی را به مادرم دادند، آنجا بود که مادرم متوجه شد که نرفتن من به جبهه علت داشته است و دلیل دیر آمدن پیکر برادر اشتباه رخ‌داده بود به‌جای کلمه بادرود کلمه درود نوشته‌شده بود و پیکر شهید علی صادقیان اول به درود رفته و مجدد به مناطق جنگی و بعد از بازدید پرونده نوشته‌شده بود علی صادقیان اعزامی از بادرود، مجدد به جبهه بازگشتم، حتی بنیاد شهید به من نامه داده بود که آنجا بیشتر هوای من را داشته باشند، اما من فقط یک بلوز مشکی رنگ به تن کردم و لباس فرم نظامی را رویش پوشیدم و به روی خودم نیاوردم که برادرم شهید شده است.

لحظه اسارتی که باورمان نمی‌شد

صادقیان گفت: چهارم تیرماه سال ۶۷ دشمن به طلاییه حمله کرد و از نصف شب تا ۸ صبح آتش سنگینی می‌ریخت، صبح دیدیم هلی‌کوپتر‌های دشمن بالای سرمان هستند، با بی‌سیم با فرماندهان تماس گرفتیم، گفتند نگران نباشید، به کمکتان خواهیم آمد، فرمانده خودمان متوجه شده بود که محاصره شدیم، اما اجازه نداد بقیه متوجه شوند و مقاومت ما تا ساعت ۱۱ صبح ادامه داشت، بعد فرمانده گفت بچه‌ها هر چه ادوات نظامی دارید آن را از بین ببرید تا دست دشمن نیفتند.

چهار شبانه‌روز خیلی سخت اول اسارت

این آزاده سرافراز ادامه داد: ساعت دو بعدازظهر دشمن بالای سرمان آمد و از چهار طرف محاصره شدیم، دیگر موقع اسارت رسیده بود، گرمای هوا و تشنگی ازیک‌طرف، دستان بسته و بدون لباس از طرف دیگر زجرمان می‌داد، ما را به بصره بردند و چهار شبانه‌روز حدود ۵ هزار نفر را درون یک قفس توری که فقط چسبیده به هم بنشینیم جا دادند.

وی گفت: چشمتان روز بد نبیند، شرایط آن چهار روز اصلاً گفتنی نیست، خیلی‌ها به‌خاطر زخمی بودن شهید شدند، آبی به ما نمی‌دادند و مجبور بودیم ته‌مانده سرم مجروحانی که شهید می‌شدند را دزدکی بخوریم یا تشنگی‌مان را جور دیگری رفع کنیم که قابل بازگوکردن نیست.

صادقیان گفت: بعد چهار روز ما را سوار ماشین‌های جنگی کرده و در شهر چرخاندند و شادی کردند، البته برخی اهالی بصره برایمان خوراکی خریده و داخل ماشین پرت می‌کردند و برخی هم با سنگ و دمپایی از ما استقبال کردند، شب‌هنگام ما را سوار اتوبوس کردند و راهی بغداد شدیم، از شهر بغداد عبور و وارد بیابان برهوتی شدیم که بعد‌ها فهمیدیم اردوگاه تکریت بوده است.

استقبال بعثی‌ها از اسرا با تونل وحشت

این آزاده ادامه داد: وقتی وارد اردوگاه شدیم ما را به‌صف کردند و آنجا بیست‌نفری با کابل و سیم و چوب در تونلی از ما استقبال و حسابی اول کار پذیرایی کردند، در اردوگاه ۱۸۰۰ نفر در یک آسایشگاه بودیم، اول که برای هر پانزده نفر یک ظرف غذا می‌آوردند، یک‌بار که با دست از غذا برمی‌داشتیم. دیگربار دوم ظرف خالی از غذا و تمیز شده بود.

وی گفت: بعد‌ها یک لیوان آبخوری هم ظرف غذایمان بود و هم آبخوری، روز‌ها به بیگاری می‌رفتیم و در زباله‌های سطح شهر پوسته هندوانه، خربزه را جمع کرده و خشک می‌کردیم و روز‌ها همراه با غذای کم می‌خوردیم.

لحظه آزادی و هدیه صدام حسین که کسی قبول نکرد

صادقیان گفت: لحظه آزادی فرارسید، اتوبوس‌های عراقی به اردوگاه آمدند، هنوز باورمان نمی‌شد، تا نوبت به من رسید حدود ۲۴ روز طول کشید، لحظه خروج می‌خواستند از طرف صدام به ما هدیه بدهند، یک جلد کلام‌الله قرآن کریم، با خودمان گفتیم بعد این‌همه شکنجه و اسارت که باعثش خود صدام است. حالا هدیه می‌دهد، هدیه را قبول نکردیم؛ و این قصه ناتمام آزاده‌ای بود که این خاطرات را حتی برای زن و فرزندان خود تعریف نکرده بود و برای خبرگزاری فارس تعریف کرد.

منبع: فارس

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا