وب گردی

ماجرای انگشتری که رهبری پس داد

شهید معزغلامی صدای خوبش را نذر اهل بیت(ع) کرد و ارادتش به دختر ۳ ساله امام حسین(ع) را با مداحی‌های سوزناکش نشان ‌داد و همین شد که نشان شهادتش را بالاخره در نوروز سال ۱۳۹۶ در سوریه از سالار شهیدان گرفت. بعد از شهادتش مادرش خواب عجیبی می‌بیند و انگشتر حسین را در دیداری به رهبری هدیه می‌دهد.

به گزارش توسعه برند، به نقل از همشهری آنلاین: درسخوان بود و شاگرد اول رشته تجربی. اما عشق به پاسداری او را از رشته تکنسین اتاق عمل به دفاع از حرم آل الله کشاند. «شهید محمدحسین معز غلامی» جوان دهه هفتادی و تک پسر خانواده، از همان کودکی، دلداده اهل بیت(ع) بود و به وقت جوانی پامنبری آیت الله مجتهدی شد. پدرش مداح و پیرغلام هیئت بود و حسین هم پا جای پدر گذاشت و شد مداح و هیئتی. صدای خوبش را نذر اهل بیت(ع) کرد و ارادتش به دختر ۳ ساله امام حسین(ع) را با مداحی‌های سوزناکش نشان ‌داد و همین شد که نشان شهادتش را بالاخره در نوروز سال ۱۳۹۶ در سوریه از سالار شهیدان گرفت. بعد از شهادتش مادرش خواب عجیبی می‌بیند و انگشتر حسین را در دیداری به رهبری هدیه می‌دهد. ماجرای این انگشتر و تاکید رهبری به حفظ آثار و یادگاری‌های شهدا را در گفت و گو با مادر شهید مرور می‌کنیم.

روایت انگشتر فیروزه ای و توصیه رهبری

در دل محله فردوس غرب، هر جا اسم شهید معزغلامی است، سوز مداحی‌های او برای اهالی تداعی می‌شود. اهالی که ارادت ویژه به این خانواده شهید دارند و ما را برای رسیدن به خانه شهید راهنمایی می‌کنند. اما خانه پدری شهید، چند سالی است که از فروغ پدر، خاموش شده و مادر حالا در سوگ پسر جوان و همسر مهربانش نشسته است. وقتی قرار بر صحبت از خاطرات حسین می‌شود «زهرا ابراهیمی» در همان ابتدا برایمان از ماجرای خواب و انگشتری که به دستان رهبری متبرک شده بود می‌گوید: «یک شب در عالم خواب دیدم که حضرت آقا به خانه ما آمده و با شوق از ایشان پذیرایی می‌کنم. بعد انگشتر فیروزه‌ای حسین را به رهبری هدیه دادم. ایشان در حالیکه انگشتر را به دست داشتند به ستون خانه تکیه داده و گفتند الحمدالله که ستون این خانه محکم است. صبح وقتی بیدار شدم با ذوق خوابم را به همسرم تعریف کردم و مرحوم حاج علی اکبر گفت که انشالله همین طور می‌شود و انگشتری را خدمت ایشان می‌بریم.» خواب مادر تعبیر شد و چند روز بعد در دیدار که خانواده شهدا با حضرت آقا داشتند، مادر شهید انگشتر را خدمت ایشان بردند. باقی ماجرا را مادر اینطور تعریف می‌کند: «خدمت آقا خواب را تعریف کرده و انگشتر را تقدیم‌شان کردم. ایشان بعد از دست کردن انگشتر، آن را به من برگرداندند و گفتند ممنون که شما این را به من هدیه دادید اما من به شما پس می دهم. این امانت و یادگاری شهید است. باید به درستی حفظ و نگهداری شود.»

مداح بود و هیئتی

حسین حافظ قرآن بود اما دوست داشت بیشتر از اینکه حافظ باشد عمل کننده به آن باشد و همین طور هم بود. سبک زندگی‌اش قرآنی و معرفتش اهل بیتی(ع) بود. اما اینکه چطور شد همه در دانشگاه متوجه شدند که او حافظ چندین جز از قرآن است را مادر اینگونه تعریف می‌کند: «در دانشگاه امام حسین(ع) در دوره ۵۰روزه، اجازه نمی‌دادند حسین از دانشگاه خارج شود. از قضا این دوره با ماه محرم مصادف شد. خب حسین مداح بود و هیئتی. تازه پای ثابت هیئت حاج محمود کریمی هم بود. آن روزها برایش سخت می‌گذشت و غصه می‌خورد. همزمان دانشگاه، مسابقات حفظ قرآن کریم برای دانشجویان برگزار و برای نفر اول، جایزه ۱۰ روز مرخصی و ۴روز تشویقی تعیین کرده بود. حسین اول شد و با مرخصی تشویقی توانست به آرزویش رسیده و به هیئت برود.»

ابراهیمی در ادامه از ویژگی های اخلاقی حسین می‌گوید: «مهم‌ترین حسن او، اخلاص در کارهایش بود. با وجود انجام فعالیت‌های فرهنگی موثر و رتبه‌های اولی که در رشته‌های حفظ قرآن و مداحی داشت، اما نمی خواست کسی از موفقیت‌هایش باخبر شود. با بچه‌ها، کودکانه و با بزرگ‌ترها، محترمانه رفتار می‌کرد و برای همه احترام قائل بود. همیشه پای من و پدرش را می‌بوسید. از او می‌خواستیم این کار را نکند، ولی می‌گفت احترام به پدر و مادر وظیفه است و من ثواب خودم را از این کار می‌برم.»

انتخاب سرنوشت، تکنسین اتاق عمل یا مدافع حرم

حسین از کودکی با ماجرا شهادت و ایثارگری بیگانه نبود، چرا که چند نفر از نزدیکانش در سال‌های دفاع مقدس شهید و جانباز شده بودند. مادر شهید با اشاره به این نکته می‌گوید: «یکی از عموهای حسین شهید شده و دیگری جانباز. مرحوم پدرش حاج علی اکبر هم از درجه داران ارتش بود. تربیت در چنین فضایی او را به پوشیدن لباس پاسداری تشویق کرد. با اینکه در دانشگاه در رشته تکنسین اتاق عمل قبول شده بود اصرار داشت که وارد دانشگاه افسری سپاه شده و آنجا ادامه تحصیل دهد. وقتی از او خواستیم رشته خودش را ادامه دهد و بعد وارد سپاه شود گفت اگر دکترا هم بگیرم، دوست دارم به سپاه برگردم و لباس سبز پاسداری بپوشم.» دوران پاسداری‌اش مصادف شد با ایام اعزام نیرو به سوریه برای مبارزه با داعش. داوطلبانه اعزام شد و شجاعانه جنگید.

ماشین مدل بالا برایش خریدیم تا از رفتن منصرف شود…

بعد از ۲ دختر، حسین تک پسر خانواده بود و پدر روی او حساب زیادی باز کرده بود. دوست داشت حسینش را داماد کند و با نوه‌هایش در خانه سرگرم شود. دوست داشت کنارش باشد و به وقت پیری عصای دست. برای این آرزوهایش دست هر کاری زد. بحث ازدواج پیش کشید و حتی یک مدل بالا برایش ثبت نام کرد. مادر دراین باره بیشتر برایمان می‌گوید: «چند روز قبل شهادتش ماشین به اسمش درآمد. تماس گرفتیم و گفتیم حسین! ماشینت از قرعه در آمد. گفت نه آن ماشین مال من نیست، من اصلا سوار آن ماشین نمی‌شوم. خودتان با این ماشین جدید بروید مسافرت. کسی چه می‌دانست که خودش را آماده سفر تا بی‌نهایت کرده بود.»

عروج در شب تولد

تقویم وقتی به روزهای تولد حسین رسید تقدیر دیگری برای او رقم زد. برای هر مادری روز تولد فرزند، خاطره انگیزترین و شیرین‌ترین روز زندگی است. اما تولد ۲۳ سالگی حسین با شهادتش گره خورد. مادر اینطور از آن روزهای سخت می‌گوید: «عادت نداشت بدقولی کند. گفته بود، سال تحویل کنار ماست اما در اعزام سومش هرگز برگشتی در کار نبود. گویا از فرمانده خواسته بود تا برای مرخصی عید، متاهل‌ها را ترجیح دهند و خودش به احوالپرسی مجازی با ما بسنده کرده بود. بعد از تماس و تبریک سال نو دیگر هیچ خبری از او نداشتم. بارها در فضای مجازی به او پیام دادم و خواستم حتی با ارسال یک کلمه من را از سلامتی خودش با خبر کند. ولی بعد از چند روز بی‌خبری، در شب تولدش که عیدی و کادو هم برای او آماده کرده بودیم، خبر شهادتش را در فضای مجازی پیچید. خودش گفته بود مادر تو اولین نفر در خانواده هستی که خبر شهادتم را در فضای مجازی می‌بینی. وقتی این حرف را گفت دلم لرزید اما باور نکردم. همین طور هم شد. حالا من ماندم و یک دنیا دلتنگی برای دیدن عزیزکرده‌ام. تنها دلخوشی‌ام این است که جانش را راه حق و عشق به امام حسین(ع) فدا کرده و مدافع حرم شد.»

پایان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا