رادیولوژیستی که با مکیدن سوند بیمار او را نجات داد!
این روایتی از قطعی برق در یکی از بمباران عراقیها و حماسه رادیولوژیست ایرانی است که با مکیدن سوند، او را از خفگی و مرگ نجات داد و بعدها همین موضوع، از او یک مخترع ساخت.
به گزارش توسعه برند، به نقل از تابناک؛ مکیدن سوند بیمار را به مرگ با دهان و نجات وی از خفگی، حماسه رادیولوژیست ایرانی است که به دلیل قطعی برق رخ داده بود.
این روایتی از قطعی برق در یکی از بمباران عراقی ها و حماسه رادیولوژیست ایرانی است که با مکیدن سوند، او را از خفگی و مرگ نجات داد و بعدها همین موضوع، از او یک مخترع ساخت.
«هر لحظه امکان داشت بیمار خفه شود. کادر درمانی که آن زمان بالای سر مجروح بودند شاید کار او را تمام شده دیدند. بعد از حدود کمتر از یکدقیقه جراح دید، خونابههای گلوی مریض در حال تخلیه شدن است. حالا با چه برقی و یا با چه منبع انرژی، کسی نمیدانست.
محمد جوکار متولد ۱۳۳۶ در آبادان؛ قبل از انقلاب در رشته پرستاری درس خوانده بود ولی بعد به رادیولوژی تغییر رشته داد. همسرش سیما عباسزاده کارشناس مامایی بود و در دوران جنگ در آبادان و دیگر مناطق جنگی کنار هم مشغول به خدمت بودند.
وقتی قرار ازدواج گذاشتند سیما همراه با خانواده از اهواز به آبادان آمد. با همدیگر جهیزیه را کامل خریدند و قرار شد که یک روز قبل از ازدواج وانت بگیرند و وسایل را به منزلی که کرایه کرده بودند منتقل کنند که همانروز جنگ شروع شد. تمام وسایل و جهیزیهای که تهیه کرده بودند از بین رفت. با یک علاءالدین که هم اجاقشان بود و هم آبگرمکنشان و اندک وسایل دیگر، زندگی مشترک را در شهر آبادان و در زیر آتش و بمب ارتش بعث عراق آغاز کردند.
مدتی در بیمارستان ۱۷ شهریور مشغول خدمترسانی در کار درمان بودند که بیمارستان را بهعلت نزدیکی به اروندرود زدند. بعد از تعطیلی بیمارستان ۱۷ شهریور جوکار به بیمارستان شهید بهشتی و سیما به بیمارستان طالقانی رفت. چندسالی هم آنجا بود که بیمارستان شهید بهشتی هم از آتش دشمن مصون نماند. بعد از تعطیلی بیمارستان شهید بهشتی به بیمارستانی که سیما در آن مشغول بهکار بود، رفت. آنزمان صاحب دو فرزند شده بودند که بیمارستان طالقانی به این زوج یک اتاق برای زندگی داده بود. در واقع محل کار و زندگی آنها یکی شده بود.
سال ۶۵ مدت کوتاهی به بیمارستان شهید بقایی رفته بود ولی دوباره به بیمارستان طالقانی برگشت. بیمارستان زیر نظر قرارگاه خاتمالانبیا بود و جوکار آن زمان مسئول اورژانس بیمارستان شده بود. عملیات والفجر ۸ شروع و بیمارستانها پر از مجروح شده بود. یکی از همان روزها مجروح ضربه مغزی را برای نجات و درمان به آن بیمارستان آوردند. بر اثر خونریزی مغزی، خونابهها داخل گلویش جمع شده بود. در زمان کمی برای نجات بیمار از مرگ بود.
جوکار باید جلوی خونریزی را میگرفت. ساکشن را برای وکیوم کردن و تخلیه خونآبهها آورد. باید بیمار را حاضر و بعد به اتاق عمل میفرستاد. در همین حین ارتش عراق اطراف بیمارستان را شروع به بمباران کرد. برقها قطع شد و ساکشن از کار افتاد. هر لحظه امکان داشت بیمار خفه شود. کادر درمانی که آن زمان بالای سر مجروح بودند شاید کار مجروح را تمام شده دیدند. بعد از حدود کمتر از یکدقیقه جراح دید، خونآبههای گلوی مریض در حال تخلیه شدن است. حالا با چه برقی و یا با چه منبع انرژی، کسی نمیدانست. جراح سر برگرداند رَدِ سُندی که در حلق مریض بود را تعقیب کرد. انتهای سوند در دهان جوکار بود. زمان کم بود و او با تمام قوا با مکش، خونابهها را از حلق مجروح بیرون میکشید. جراح با دیدن این صحنه احسنت بلندی گفت. بیمار نفسش برگشت. بعد از اینکه رگش را گرفتند به اتاق عمل منتقل و از مرگ نجات پیدا کرد.
این حادثه جرقهای در ذهن جوکار روشن کرد که چرا یک بیمار باید بر اثر قطعی برق و از کار افتادن ساکشن جانش را از دست بدهد. شاید سالها این مسئله ذهنش را درگیر کرده بود ولی بهعلت مشغله زیاد نمیتوانست روی این موضوع متمرکز و اقدامی انجام بدهد. بعد از بازنشستگی دست به کار شد و ساکشن یا وکیومی با عنوان ریزمکنده امداد تنفسی اختراع کرد که در حوادث غیرمترقبه قابل جابهجایی و بدون برق ویا باطری و از یک پمپ معکوس استفاده شده که تحت هیچ شرایطی خونآبهها به گلوی بیمار برنمیگردد. ضمناً این دستگاه در حوادث غیرمترقبه قابل جابهجایی هست و در آمبولانسها و حتی کوله سربازها هم قابل استفاده است.»
همیشه چیزهایی هستند که انسانها را آنقدر به هم پیوند می زند که گویی جانِ یک هموطن واقعا جان خود اوست و برای همین این گونه حماسه ها شکل می گیرد. و وای بر آن روزی که این زمینه های پیوند به هر دلیلی از بین برود. آن وقت نه به همسایه، نه به خویشان، نه به نهادی خاص و نه به هیچ چیز دیگری نمی توان امیدوار بود که گاهی نگرانی هم از بابت بودنشان خواهی داشت.
پایان