دوربینهایی که شهادت و شهامت را روایت میکردند
شهید غلامحسین حیدرنیا ، شهید مجید غفاری و شهید احمدنژاد عکاس و خبرنگاری بودند که در روزهایی که بمب ها و موشک های رژیم بعث عراق و متحدانش بر سر خانههای مردم میریخت و در مناطق عملیاتی رزمندگان اسلام را در جبهه ها مورد تهاجم قرار می دادند، دوربین خود را محکم تر از قبل در دست گرفته و برای ثبت خاطرات روزهای جنگ تلاش میکردند.
غلامعلی حیدرنیا، برادر شهید غلامحسین حیدرنیا فتح آبادی در ابتدای سخن از برگزاری چنین محفلی، ابراز خرسندی کرد و اعتقاد داشت که چنین کارهایی باید بیشتر انجام شود تا جامعه از عبرت های آن بیشتر بهره مند شوند و الگویی هایی برای جوانان ترسیم شود، چون زندگینامه هر شهید گنجینه ای تاثیرگذار برای آیندگان و جوانان است.
جنگ یهود با مسلمانان در هزار و ۴۰۰ سال گذشته باید مطالعه شود
وی به ماجرای تلخ این روزها که در لبنان و غزه اتفاق میافند نیز گذری میزند که باعث شده تا حال و هوای مردم نیز تحت تاثیر فجایع غزه و لبنان متاثر شود، میگوید: ما حداقل از زمان بعثت پیامبر(ص) تا امروز در طی هزار و ۴۰۰ سال گذشته با یهود جنگ کردهایم که باید توسط عاملان و اندیشمندان، این موضوع مطالعه شود اما متاسفانه مبانی فکری یهود را در این مدت نشناختیم و نشناساندیم.
وی ادامه میدهد: یهود به معنای تبعیت کنندگان از حضرت موسی(ع) نیست بلکه اشاره به قوم یهودی دارد که وابسته به یهودا از نسل حضرت یعقوب(ع) بود و پیش از حضرت موسی(ع) نیز زندگی میکردند. آنها از صدر اسلام تا امروز، توطئه علیه اسلام و مسلمانان میکردند و جنایات اخیر رژیم صهیونیستی نیز نشان داد که یهود و صهیونیست به چه معنا است.
حیدرنیا با بیان اینکه شهدای دفاع مقدس نیز جزوی از شهدای این قافله بودند، به زندگی برادر دردانه شهیدش اشاره میکند.
شهدا، سن پایین اما کارنامه عظیم داشتند
وی اظهار میکند: غلامحسین وقتی شهید شد، ۱۸ سال داشت و با اینکه سنش کم بود اما همچون سایر شهدا با کارنامه عظیمی به دیار الهی شتافت.
وی که خبر شهادت برادرش را به پدر و مادرش داده است، میافزاید: دادن خبر شهادت برادرم به پدر و مادر بسیار سخت است، غلامحسین در علمیات بیت المقدس و وقتی در منطقه عملیاتی بود، مجروح شد و به خاطر شرایط مجروحیت علی رغم میل باطنی دیگر نتوانست به منطقه عملیاتی برود اما این پایان کارش نبود و در اولین فرصت یک دوربین به دست گرفت و راهی جبهه شد.
این برادر شهید میگوید: برادرم عکسهای بسیاری از جبهه به خصوص آقا مهدی باکری دارد.
وی با بیان اینکه آن نسل، همه فن حریف بودند، ادامه میدهد: غلامحسین نیز یک خبرنگار خودجوش، آتش به اختیار و مردمی بود.
حیدرنیا که در اوایل انقلاب در روزنامه کیهان مشغول به کار بوده است، اظهار میکند: یادم میآید که عکاسان و خبرنگاران آن زمان، پوتینهای خود را واکس میزدند سپس اسلحه به دست گرفته و در نهایت عکسهایی که با دوربین گرفتهاند را پخش میکردند.
وی به علاقه غلامحسین به عکاسی اشاره کرده و میگوید: روزی پیشم آمد و گفت که داداش به نزدیک ترین نقطه دشمن میروم باید یک دوربین خوب برای عکاسی داشته باشم، او یک دوربین بتاماکس داشت که کفاف آن شرایط را نمیداد برای همین یک نیمچه دوربین وی اچ اس برایش خریدیم و بعد به عملیات بدر رفت و در همان عملیات شهید شد.
شاید عمرم کفاف حضور در چنین جلسهای را ندهد
حسین جباری، برادر شهید مجید جباری که او نیز در عملیات بدر شهید شده است و خود عکاس است، در ابتدای سخن با لبخندی بر لب، میگوید: شاید آخرین باری باشد که چنین فرصتی برایم پیش آمده است و دیگر عمر کفاف حضور در چنین جلسهای را برایم ندهد.
از عکاسی سعدی تا آزادی
وی شروع به معرفی خود کرد و میافزاید: متولد سال ۱۳۳۴ در شهرستان هریس هستم و در سال ۱۳۴۶ به همراه خانواده به تبریز نقل مکان کردیم و در سال ۴۹ نیز به حرفه عکاسی در عکاسی سعدی روی آوردم.
وی ادامه میدهد: تا سال ۵۳ در عکاسی سعدی کار میکردم و سپس که وقت سربازی رسید در هفتمین ماه آن سال به خدمت اعزام شدم.
وی افزود: هفتمین ماه سال ۵۵ بود که از خدمت بازگشتم و به عکاسی سعدی رفتم. سال ۵۶ که شد صدای انقلاب شنیده میشد. ۲ پایگاه اصلی در تبریز مسجد شعبان و مقبره بود که آیت الله قاضی طباطبایی در هر ۲ حضور مییافت و شرایط به گونهای بود که اطراف مسجد شعبان همیشه ساواک کمین میکرد.
وی میافزاید: عکسهای امام(ره) را تکثیر میکردیم و شب هنگام سخنرانی در مسجد، میان صحبتها چراغ خاموش میشد و هر کس سند، بخشنامه، اعلامیه و عکسی از امام(ره) داشت پخش میکرد.
این برادر شهید میگوید: ۲۹ بهمن ۵۶ که تبریز به پا خاست، جرقه انقلاب زده شد. به عکاسی از راهپیماییها علاقه داشتم اما نمیگذاشتند و تنها کسی که اجازه عکاسی داشت، حاج الیاس آچاک از عکاسی اگزماساز( به خاطر آوردن داروی اگزما از ترکیه به این نام معروف بود) بود که دلیلش را همچنان نمیدانم.
وی به خاطرهای از یکی از خبرنگاران پیشکسوت تبریزی نیز در آن زمان اشاره کرده و اظهار میکند: احمد بادیران در حال عکاسی از یک درگیری در بازار بود که سرگردی آمد و دوربین را از او گرفت بادیران هرچه اصرار کرد خبرنگار هستم گوش نکرد اما در آخر فیلم را از داخل دوربین درآورد و به سمت روشنایی گرفت، دوربین را پس داد و تذکر داد که دیگر اجازه عکاسی ندارد.
وی ادامه میدهد: سومین ماه سال ۵۸ بود که یک عکاس خانه مستقل به نام عکاسی آزادی را باز کردم و نماد این عکاسخانه پرده قرمز آن بود.
وقتی عکس پرده قرمز آزادی نماد شهادت میشود
جباری میگوید: شهید قربان موسی خانی وقتی رزمنده بود میخواست عکسی از خودش با آرم سپاه بر روی لباسش بگیرد اما همه عکاسان به او گفته بودند که آرم در عکس نمیافتد. پیش من آمد و گفت که چنین عکسی میخواهم تا بروم به جبهه و شهید شوم. عکسش را گرفتم و رفت به گیلان غرب و در آنجا شهید شد. پیکر او ۹ ماه بعد بازگشت و وقتی خبر این ماجرا به گوش همه رسید، رزمندگان آمده و میگفتند که می خواهند مقابل پرده قرمز از آنها عکس بگیرم تا شهید شوند.
بیش ۹۰ هزار عکس از آن زمان دارم
وی با اشاره به اینکه از پیکر شهدا و اعزام نیرو به جبهه نیز عکس میگرفت، میافزاید: تعداد بیش ۹۰ هزار عکس از آن زمان دارم که همگی نگاتیو دارند، ریالی از ارگان و تشکیلات برای این عکسها نگرفتم. این هنر برای شهدا بود و اگر آنها نبودند، من امروز نمیتوانستم چنین صحبت کنم.
جباری حتی عکسهایی از زمان بمباران کنار خانه شهید آیت الله مدنی از وضعیت خانه و اطراف آن تا انتقال جنازهها دارد.
وی در خصوص ماندگارترین عکسی که در دوران دفاع مقدس گرفته است، میگوید: عکس مربوط به شهید شفیع زاده است، آن عکس با من صحبت میکند. بین خرمشهر و اهواز بودیم که دیدم در خودروی دیگر شهید شفیع زاده به همراه فرد دیگر است. ماشین را کنار زدیم و در کنار خاکریز شروع به صحبت کردیم. عکسی که از او گرفتم یک عکس ۲نفری با حاج رضا دلیر اکبری است که حاج رضا روی زمین نشسته و شهید نیز تسبیح در دست ایستاده است.
این عکاس ادامه میدهد: یک لحظه دیدم که چقدر کادر شهید شفیع زاده برای عکاسی خوب است، دوربین را آماده کردم و صدایش زدم «برادر شفیع زاده»، یک لحظه برگشت و از آنها عکس گرفتم. با خنده گفت شکار می کنی، گفتم شما نیروهای صدام را شکار میکنی، هنر من هم شکار چنین لحظه هایی است.
وی به خاطره عکاسی از یک شهید دیگر پرداخته و میافزاید: یک روز عبدالله آزادی با موتورش آمد و پس از سلام و احوالپرسی گفت که تازه از مرخصی آمدهام و فردا میروم. با آخرین نگاتیوی که در دوربین داشتم از او یک عکس گرفتم. فردایش عکس را درآوردم و پس فردای آن روز با یکی از دوستان که کارش انتقال اجساد شهدا بود مقرر شد تا به سردخانه بیمارستان برویم. رفتیم و وقتی صورت یکی از پیکرها را باز کرد، گویا ساختمان دور سرم چرخید. شهید آزادی بود. گفتم عکسش را پریروز گرفتهام. اکنون آخرین عکسی که وقتی زنده بود گرفت را در کنار عکس پیکرش با هم نگه داشتهام.
وی از خاطرات عکاسی دور میشود و گذری بر زندگی برادرش دارد. وقتی صحبت از برادرش را آغاز میکند، چشمان نمناک بر لبخندش مهمان میشوند.
آخرین عکس از برادر
جباری میگوید: برادرم فقط ۱۲ سال داشت. بعدا که در مغازه در حال تمیزکاری بودیم، شناسنامهای را پیدا کردم و دیدم که سنش را بزرگتر کرده بود تا بتواند به جبهه برود. بارها به جبهه رفت و آمد. همیشه دوربین در دستش بود اما آخرین باری که به همراه پسر دایی به جبهه میرفت، دوربینش را در قطار دزدیدند. آخرین عکسی که از او داریم، عکسی به همراه پسر دایی در عملیات بدر است که با همدیگر شهید شدند.
وی به ۱۰ سال انتظار پدر و مادرش برای بازگشت پیکر مجید اشاره میکند و دیگر اشک مجال ادامه دادن نمیدهد.
وی میافزاید: سال ۶۳ شهید شد و سال ۷۳ جنازهاش به دستمان رسید. پدرم آخرین روزهایش در بیمارستان میگفت که مجید آمده است. مادرم هم یک روز که بر سر قبر برادرم رفته بود، گفت که پسرم خسته شدهام بخواه تا من هم بیایم و در سالگرد ارتحال امام(ره) او نیز فوت شد.
۱۵ سالگی به جبهه رفتم
کاظم احمدنژاد، راوی و رزمنده هشت سال دوران دفاع مقدس نیز به خاطرات خود از رزمندگان اشاره کرده و میگوید: ۱۵ سال داشتم که به جبهه رفتم و بیسیم چی شدم. در ۱۵ عملیات جنگی از جمله عملیات بدر و خیبر حضور داشتم.
وی ادامه میدهد: چهار بار در عملیاتها مجروح شدم اما حتی مجروحیت نیز مانع از بازگشتم به جبهه نشد.
چگونه نوجوانان ۱۴ و ۱۵ ساله در آن زمان به جنگ میرفتند؟
سوالی که ذهن بسیاری را درگیر کرده است و هر یک حاضران پاسخی برای آن دارند.
غلامحسین حیدرنیا میگوید: این موضوع عوامل متعددی دارد که یک عنصر آن خانواده است. آموزش و تربیت از روز نخست در خانواده آغاز میشود.
سن رشد فکری شهدا بالاتر از رشد جسمی بود
وی ادامه میدهد: معتقد هستم که سن رشد فکری نوجوانان در آن زمان که به درجه شهادت نیز نائل شدند از رشد جسمی آنها بسیار بیشتر بود، البته تنها دفاع مقدس نیست بلکه ما در کربلا نیز شاهد رشادتهای نوجوانان و کودکان اباعبدالله بودیم که الگوی شهدا بودند، هستیم.
وی تاکید میکند: اگر فکر، رشد یافته نباشد نمیتوان حتی به زور هم که شده، یک نوجوان را به جبهه و مرگ کشاند، نهایت در یک عملیات خسته میشود و میترسد و بازمیگردد.
حیدرنیا خاطرنشان میکند: ایجاد شبهه در طول تاریخ در تخصص یهودیان و صهیونیستها بوده و از زمان صدر اسلام اتاق فکر برای این موضوع داشتند.
وی با اشاره به وصیتنامههای شهدا، اظهار میکند: مضامینی که در وصیتنامههای شهدا وجود دارد برای ما هنوز قابل هضم نیست که چگونه به این درجه از رشد فکری دست یافتهاند.
هیچ نمادی از دوران دفاع مقدس در تبریز دیده نمیشود
وی میگوید: امروز جنگ اصلی ما جنگ تبلیغات است و باید داشته هایی چون پدر و مادر شهدای دفاع مقدس که در حال رفتن هستند را دریافت. بمباران بسیاری در دوران دفاع مقدس در تبریز اتفاق افتاده است اما هیچ نمادی از آن دوران در تبریز وجود ندارد.
مرحمتی که سند رفتن به جبهه را از دست رهبر گرفت
حسین جباری نیز ادامه میدهد: مرحمت بالازاده ۱۲ سال داشت و نمیگذاشتند تا به جبهه برود. چندین بار از شهرهای مختلف سعی کرد اما به در بسته خورد تا اینکه به تهران رفته و مقابل ساختمان ریاست جمهوری سروصدا میکند. حضرت آقا آن زمان رئیس جمهور بودند. به پیش مرحمت آمده پس از معرفی و پرسیدن مشکلی که دارد، مرحمت میگوید: آقا خواهش میکنم به روحانیون بگویید وقتی به بالای منبر میروند، روضه حضرت قاسم نخوانند زیرا او نیز ۱۳ سال داشت و در جبهه جنگ بود اما اکنون مرا نمیگذارند به جنگ بروم. نامهای با دست خط خود حضرت آقا میگیرد و سندی برای اعزام به جبهه میشود.
وی ادامه میدهد: ما هزاران مورد از این مرحمت بالازادهها داشتهایم که با هوشمندی و ذکاوت، کارهای شگفت آوری در همان سن پایین در دوران دفاع مقدس داشتهاند.
۷۵۰ ساعت مکالمات بیسیم دارم
کاظم احمدنژاد نیز میگوید: کار های زیادی برای زنده نگه داشتن دوران دفاع مقدس انجام میدهیم اما به صورت جزیرهای است در حالی که اگر متولی داشته باشد، میتوان خروجی بهتری داشت.
وی ادامه میدهد: وقتی حجازی برای ساخت فیلم آقا مهدی به تبریز آمد به او گفتم که ۷۵۰ ساعت مکالمات بیسیم داریم که راحت میتواند نیمی از فیلمش را با مکالمات مربوط به شهید باکری پر کند و آن مکالمات بیسیم را به او دادم.
وی با بیان اینکه مکالمات در یک دفتر راوی نوشته شده است، اظهار میکند: برادرم در شش ماه اول آغاز جنگ تحمیلی شهید شد. مادرم پس از شهادت برادرم به من گفت که اسلحه برادرت را بردار تا زمین نماند و من آن را برداشتم و به جبهه رفتم و مسئول مخابرات شدم.
احمدنژاد میگوید: اکنون میگویند ۱۵ سالهها بچه هستند در حالی که ما در آن سن یک گردان را میچرخاندیم.
امثال شهید فهمیدهها بسیار داریم
جواد بیرامزاده، مسئول بسیج رسانه آذربایجان شرقی نیز میگوید: امثال شهید فهمیدهها در استان ما بسیار است مثل شهید جنگجو و بالازاده که متاسفانه نتوانستهایم آنها را به مردم معرفی کنیم.
وی که برادرش در ۱۴ سالگی با دستکاری در شناسنامهاش به جبهه اعزام و شهید شده است، ادامه میدهد: هر یک از شهدای گرانقدری که برای خاک کشورمان جان دادهاند، برای معرفی به مردم جای کار بسیاری دارد.
وی از برگزاری برنامههای روایتگری برای شهدایی که آنچنان به آنها پرداخت نشده است، توسط بسیج رسانه استان خبر داده و اظهار میکند: رهبر معظم انقلاب تعداد ۷۲ بار در سخنرانیهای خود در طول یک سال از رسانه نام بردهاند که نشان از اهمیت این مقوله است اما متاسفانه کسی به آن توجه ندارد.
بیرامزاده میگوید: جوانان و نوجوانان امروز ما بنا به گفته رهبر معظم انقلاب حتی جلوتر از جوانان دوران دفاع مقدس هستند اما به آنها میدان ندادهایم.
وی همچنین از رونمایی از مکالمههای بیسیم حاج کاظم احمدنژاد و نمایشگاهی از عکسهای عکاسخانه آزادی در تهران خبر داد.
منبع: ایرنا