کتابهایم را سوزاندم تا زنده بمانم

این کتابها شاهد فراز و فرودهای زندگی ما بودند. خنده و اشکهایمان، موفقیتها و شکستهایمان. چطور میتوانستیم آنها را بسوزانیم؟ من شروع به خواندن مجدد برخی از آنها کردم. یک بار، دو بار، سه بار…جلد آنها را به یاد میآوردم، عنوان آنها را، حتی تعداد صفحات آنها را. مدام هراس داشتم که امکان دارد خیلی زود مجبور شویم کتابخانه خودمان را قربانی کنیم.
به گزارش توسعه برند، آنچه میخوانید روایتی تکان دهنده از شهر غزه به قلم هَند سلامه ابوحلو، دانشجوی پزشکی دانشگاه الازهر غزه است که توسط فرارو از سایت الجزیره منتشر شده است:
زمانی که بچه بودیم، من و خواهر و برادرانم بخش زیادی از پول توجیبی خود را برای خرید کتاب هزینه میکردیم. مادرمان عشق به کتاب را در وجودمان کاشته بود. خواندن کتاب برای ما فقط یک سرگرمینبود بلکه نوعی عشقورزی به زندگی بود.
من هنوز روزی را به یاد میآورم که والدینمان ما را با ایجاد یک کتابخانه خانگی غافلگیر کردند. یک کتابخانه که در واقع یک کمد بزرگ با ارتفاع زیاد و عرض قابل توجه بود و قفسههای زیادی داشت و در اتاق نشیمن ما قرار گرفته بود. من یک کودک ۵ ساله بودم با این حال، مقدس بودن آن گوشه از خانهمان را از همان زمان متوجه شدم.
پدرم مصمم بود تا قفسهها را با کتابهای مختلف پُر کند. کتابهایی با موضوعات فلسفی، دینی، سیاسی، زبان شناسی، علوم پایه، ادبیات و غیره. او میخواست گنجینه ای از کتاب درست کند که بتواند با کتابخانه محلی رقابت کند. والدینم اغلب ما را به کتابفروشی نزدیک به کتابخانه “سمیر منصور” که یکی از بهترین کتابفروشیهای غزه است میبردند. ما اجازه داشتیم هرکداممان تا ۷ کتاب را برداریم.
مدارس نیز میل و اشتیاق به کتابخوانی را در ما تشویق میکردند و بازدیدمان از نمایشگاههای کتاب و باشگاههای کتابخوانی و همچنین بحث و گفتگو در مورد کتابهای مختلف را تسهیل میکردند. کتابخانه خانگی ما عملا به دوستمان تبدیل شده بود. مایه آرامش در جنگ و صلح و چشم امید ما در بحبوحه روزهای تاریک. این کتابخانه به ما کمک میکرد تا زیر بمبارانهای شبانه یک دلخوشی داشته باشیم. ما شبها دور آتش جمع میشدیم و در مورد آثار “غسان کنفانی” و شعرهای “محمود درویش” که آنها را از کتابهایی در کتابخانهمان خوانده بودیم، بحث میکردیم.
هنگامیکه جنگ غزه در سال ۲۰۲۳ آغاز شد، محاصره نوار غزه به نحو غیرقابل تحملی افزایش یافت. آب، سوخت، دارو و مواد غذایی به سختی یافت شده و میشود. وقتی گاز قطع شد، مردم شروع به سوزاندن هرچیزی کردند که به دستشان میرسید: چوب به دست آمده از آوار ساختمانها، شاخههای درختان و حتی سوزاندن کتابها.
در میان اقوام و نزدیکانمان، این تراژدی نخست در مورد خانواده برادرم اتفاق افتاد. برادرزادههایم با غم زیاد، آینده دانشگاهی خود را قربانی کردند. آنها کتابهای درسی خود را که تازه چاپ شده بود سوزاندند تا خانواده بتواند یک وعده غذا برای خود آماده کند. کتابهایی که زمانی ذهن آدمها را تغذیه میکردند، اکنون شعلههای آتش را تغذیه میکردند تا ما بتوانیم غذا بخوریم و زنده بمانیم.
من از سوزاندن کتابها وحشت زده شدم، اما برادرزاده ۱۱ ساله ام من را با واقعیت رو به رو کرد. او گفت: “اگر قرار باشد میان گرسنگی کشیدن تا سرحد مرگ یا باسواد بودن و عشق به کتاب یکی را انتخاب کنم، من زندگی کردن را انتخاب میکنم. میتوان در آینده بار دیگر به سمت آموزش حرکت کرد. وقتی بمیریم کتاب به چه کارمان میآید”. پاسخ او حقیقتا من را تکان داد.
وقتی ما دیگر سوخت نداشتیم، من اصرار میکردم که هیزم بخریم حتی با علمِ به اینکه میدانستم قیمت هیزم به شدت بالاست. پدرم سعی کرد مرا قانع کند: “وقتی جنگ تمام شود، من هر کتابی که بخواهی برایت میخرم. با این حال اجازه بده الان کتابها را بسوزانیم”. من باز هم مقاومت میکردم.
این کتابها شاهد فراز و فرودهای زندگی ما بودند. خنده و اشکهایمان، موفقیتها و شکستهایمان. چطور میتوانستیم آنها را بسوزانیم؟ من شروع به خواندن مجدد برخی از آنها کردم. یک بار، دو بار، سه بار…جلد آنها را به یاد میآوردم، عنوان آنها را، حتی تعداد صفحات آنها را. مدام هراس داشتم که امکان دارد خیلی زود مجبور شویم کتابخانه خودمان را قربانی کنیم.
در ماه ژانویه گذشته، پس از آنکه یک آتشبس موقت در قالب جنگ غزه ایجاد شد، ورود گاز به نوار غزه برای آشپزی و دیگر مقاصد ممکن شد. من نفس راحتی کشیدم و فکر کردم که کتابهایم از یک حادثه وحشتناک جان سالم به در برده اند. سپس در اوایل ماه مارس که بار دیگر اسرائیل حمله به غزه را آغاز کرد، ورود کمکهای بشردوستانه به نوار غزه ممنوع شد. غذا، سوخت، کمکهای پزشکی و دارویی، هیچکدام اجازه ورود به غزه را نداشتند. آغاز مجدد جنگ سبب شد تا گاز ما ظرف کمتر از سه هفته مجددا قطع شود. تشدید محاصره غزه و البته بمبارانهای سنگین اسرائیل، یافتن یک منبع دیگر به عنوان سوخت را تقریبا غیرممکن کرده بود.
من هیچ چارهای جز پذیرش واقعیتهای تلخ نداشتم. از این رو، جلو کتابخانه ایستادم و ابتدا کتابهای مرتبط با حقوق بین الملل را برداشتم و گفتم آنها باید اول از همه بسوزند. ما فکر میکردیم این هنجارهای قانونی و مکاتب حقوقی که ظاهرا حامیحقوق مردم فلسطین هستند میتوانند راه ملت فلسطین برای تحقق آزادیشان را هموار کنند.
با این حال، این قوانین بین المللی هیچگاه از ما محافظت نکردند. ما رها شده ایم تا اسرائیل آزادانه علیه ما دست به جنایت بزند. غزه انگار در جهانی زندگی میکند که در آن هیچ قانون یا اخلاق و ارزشی برای زندگی انسانها وجود ندارد. من ورقهای این کتابها را پاره کردم و وقتی این کار را میکردم یاد خانوادههایی افتادم که در نتیجه بمبارانهای اسرائیل تکه تکه شده اند. ورقهای کتابها آتش را روشن نگه میداشتند.
پس از این، ما شروع به سوزاندن کتابهای مرتبط با علم پزشکی و برخی جزوات برادرم که فارغ التحصیل رشته داروسازی بود کردیم. ما غذاهای کنسروی خود را روی خاکسترِ سالها کارِ سخت آماده میکردیم. البته هنوز کافی نبود. با تداوم یافتن جنگ و محاصره، ما مجبور شدیم قفسه به قفسه کتابهایمان را بسوزانیم. برادرم اصرار داشت قبل از سوزاندن کتابهای مورد علاقه من، کتابهای مربوط به خودش سوزانده شوند.
با این حال، هیچ راه گریزی از واقعیت نبود. خیلی زود نوبت به کتابهای من هم میرسید. من مجبور شدم تا گنجینه کتابهایی که شامل اشعار محمود درویش میشد یا داستانهای جبران خلیل جبران، اشعار سمیح القاسم و رمانهای هری پاتر را در برمیگرفت، بسوزانم. سپس نوبت به کتابهای پزشکی و جزوات من در این حوزه رسید.
وقتی شعلههای آتش را میدیدم که با کتابهای من سوزان هستند، قلبم نیز میسوخت. ما سعی میکردیم با فداکاری، مشکل خانواده را حل کنیم. من فکر میکردم که این موضوع اوج فداکاری ماست با این حال پدرم پا را فراتر گذاشت. او قفسههای کتابخانه را نیز درهم شکست تا بتواند چوب برای زنده ماندن آتش فراهم کند. من ۱۵ کتاب را نگه داشتم. کتابهایی که در مورد تاریخ و آرمان فلسطین بودند و یا داستانهای اجدادمان و همچنین کتابهای متعلق به مادربزرگم که در جریان جنگ غزه شهید شده بود را شامل میشد.
وجود و زنده ماندن، خود مقاومت است. این کتابها سندی هستند که اثبات میکنند خانواده من همیشه اینجا بوده اند. ما همیشه مالک این سرزمین بوده ایم. نسل کشی در غزه ما را مجبور به کارهایی کرده که هیچگاه آن را هم در سیاهترین کابوسهایمان تصور نمیکردیم. این رویداد ما را مجبور کرد تا برای بقای خود دست به هر کاری بزنیم. با این حال، اگر زنده بمانیم ما بار دیگر خواهیم ساخت. ما بار دیگر یک کتابخانه خانگی خواهیم داشت و آن را با کتابهایی که دوست داریم پُر خواهیم کرد.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.
پایان