فرهنگ‌و‌هنر

زخم کاری روایت یک فروپاشی اجتماعی است

سریال زخم کاری در زیرمتن خود تلاش کرده تا فساد اقتصادی و پیامدهای آن را در مناسبات آدم ها در دل قصه و به واسطه رقابت ها و زد و بندهای که در هلدینگ های اقتصادی صورت می گیرد و دامنه آن تا ناهنجاری های غیراخلاقی و رفتارهای غیر انسانی می رسد در درون قصه خود بازنمایی کند. به همین دلیل با دکتر غلامرضا حداد دکترای روابط بین الملل، استادیار و مدیر گروه اقتصاد سیاسی و سیاستگذاری دانشگاه علامه طباطبائی در این باره گفت‌وگو کردیم که می‌خوانید.

  • فارغ از سویه های دراماتیک سریال زخم کاری، در زیر متن قصه مسئله فساد اقتصادی و تاثیر آن بر جامعه و اخلاق اجتماعی هم بازنمایی می شود. به نظر شما چقدر این موضوع اهمیت دارد و ظرفیت درام و اساسا هنر برای آسیب شناسی اخلاقی جامعه و میزان تاثیرگذاری آن چقدر است؟

 

غلامرضا حداد استاد دانشگاه: راستش من زیر متن قصه سریال زخم کاری را بیش از فساد اقتصادی، روایت یک فروپاشی اجتماعی می بینم که فساد اقتصادی تنها یک ضلع آن است. البته در رابطه با اینکه سریال تا چه اندازه در این روایت موفق بوده است یا اینکه اساسا این موضوع و دغدغه اش بوده یا نه فعلا بحثی نمی کنم اما گمان می کنم اگر نقطۀ آغاز گفتگو را در مفهوم فروپاشی اجتماعی جانمایی کنیم شاید بتوانیم به تصویر جامع تری برسیم. فروپاشی اجتماعی به معنای بی اعتبار شدن ساختارهای نهادی است که یک نظم اجتماعی را معنادار و مستقر می کنند و فساد در حوزه های مختلف اجتماعی از جمله فساد اقتصادی نمود و نشانه ای از این بی اعتباری ساختاری و فروپاشی اجتماعی است. بگذارید برای پاسخ به این سوال و باقی سوالات، اول یک چارچوب مفهومی ارائه کنم که در درون و از طریق آن روایتمان را معنادار کنیم. فساد به چه معناست؟ شاید در تعابیر عام فساد یعنی انحراف از وضعیت ایده آل و در تعابیر کاربردی تر فساد به معنای به دست آوردن چیزی بر خلاف قواعد معتبر و قوانین مستقر و به شکلی پنهانی باشد. به عبارت دیگر فساد به معنای به دست آوردن منابع خارج از قواعدی است که یک ساختار نهادی بر اساس آن شکل گرفته است. زیست اجتماعی انسان در درون ساختارهای نهادی شکل می گیرد. این ساختارهای نهادی هیچ حقیقت مطلقی را بیرون از خود نمایندگی نمی کنند بلکه صرفا برساخته هایی هستند که در تخیل مشترک انسان ها موجودیت می یابند. یعنی این ساختارهای نهادی مبتنی بر حقیقت شکل نمی گیرند بلکه خود برسازندۀ حقایق هستند. اینکه چه چیزی معنادار است و چه چیزی نیست و چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست در درون این ساختارهای نهادی تعیین می شود و نه بیرون از آن. برای همین هم حقایق و همینطور معیارهای اخلاقی در ساختارهای نهادی مختلف، متفاوتند.

هر ساختار نهادی در بردارندۀ قواعد (Rules) و هنجارهایی (Norms) است که تعیین کنندۀ رفتارهای معنادار و درست هستند و بایدها و نبایدهایی را تعریف می کنند. قواعد دو دسته هستند یکی قواعد تاسیسی که حقایق بنیادین را تعریف می کنند و قواعد تنظیمی که در راستای قواعد تاسیسی بایدها و نبایدها را مشخص می کنند. قوانین به نوعی انعکاس حقوقیِ قواعد تنظیمی محسوب می شوند. این قواعد هستند که به بازیگران اجتماعی امکان دسترسی به منابع را می دهند و این منابع می توانند از جنس تخصیصی باشند که ناظر بر امکانات مادی هستند و همچنین از جنس منابع اقتداری که ناظر بر منزلت و جایگاه اجتماعی. ببینید مثلا این عبارت که «حکومت از آن خداوند است» یک قاعدۀ تاسیسی است که ساختاری را نهادی را مبتنی بر حقیقت پنداشتن آن شکل می دهد. قواعد تنظیمی ذیل آن بایدها و نبایدهایی را تعریف می کند که روحانیت مذهبی به عنوان یک بازیگر اجتماعی با کاربست درست آنها می تواند سهم بیشتری از منابع مادی و منزلتی را به خود اختصاص دهد. یعنی این قواعد هستند که تعریف می کنند چه چیزی حق است و چه چیزی نا حق و در چنین ساختار نهادی بیشترین سهم از منابع در سلسله مراتب تبعیض آمیز توزیع مثلا به روحانیت مذهبی مشروعیت می یابد. حالا تصور کنید اگر این عبارت که «حکومت از آن جمهور مردمان است» یک قاعدۀ تاسیسی باشد آن گاه شیوۀ توزیع منابع کاملا متفاوت خواهد بود و درست و غلط نیز مصادیق متفاوتی خواهد یافت. رعایت و پذیرش قواعد تنظیمی منجر به دسترسی مشروع به منابع می شود اما نقض آنها مستوجب تنبیه و محدودیت در دسترسی. اینجا جایگاه هنجار نیز مطرح می شود. هنجارها خوب و بدی را تعریف می کنند که صرفا مقبولیت را نمایندگی می کند و عدم رعایت آنها نقش مستقیمی در دسترسی به منابع اجتماعی ندارد. اخلاق ذیل این هنجارها تعریف می شود و بر این اساس هر ساختار نهادی استانداردهای اخلاقی خود را نیز داراست. اگر بازیگر اجتماعی هنجارها را نقض کند صرفا بی اخلاقی کرده است اما اگر قواعد را نقض کند مستوجب تنبیه و مجازات شناخته می شود. در درون این چارچوب مفهومی، فساد ناظر بر موقعیتی است که در آن بازیگر اجتماعی با سوء استفاده از منابع اقتداری که قواعد در اختیارش قرار داده به منابعی تخصیصی یا اقتداری بر خلاف قواعد دست می یابد. بنابر این فساد امری فراتر از مقولۀ اخلاق فردی یا اجتماعی است اگر چه وجود هنجارهای اخلاقی می تواند تا حدودی بازدارنده باشد. فساد را نمی توان صرفا به نقض هنجارهای اخلاقی تقلیل داد.

 

فساد اقتصادی در ساختارهای نهادی مختلف مصادیق متفاوتی دارد. مثلا در یک ساختار نهادی برده داری، اینکه یک برده دارای حق مالکیت باشد مصداق فساد است یا در یک ساختار نهادی فئودالی اینکه تنها پسر ارشد حق مالکیت ارباب را به ارث ببرد عین عدالت است؛ در یک ساختار نهادی کمونیستی اساسا هر نوع مالکیت نابرابر خلاف قواعد است و اگر دولتمردی از جایگاه خود سوء استفاده کرده و سهم بیشتری از منابع مادی به خود اختصاص دهد مصداق فساد است؛ اما در یک ساختار نهادی لیبرالی مالکیت حقی بنیادین است و نقض حقوق مالکیت توسط اصحاب دولت ناهنجاری است و رسیدن به منابعی خارج از قواعد تنظیمی که رقابت بازاری را تعریف می کنند می تواند مصداق فساد باشد.

ببینید تعریف عدالت، حق، خیر اخلاقی و فساد در ساختارهای نهادی مختلف کاملا متفاوت هستند در عین اینکه هیچکدام هم حقیقتی بیرون از ساختار نهادی خود را نمایندگی نمی کنند. وقتی بازیگران اجتماعی قواعدی را به عنوان حقایق باور کردند آنگاه تحقق آنها را عین عدالت و خیر اخلاقی قلمداد می کنند و اگر به آن قواعد بی اعتماد و بی باور شوند آنگاه توزیع منابع را ناعادلانه و آنچه در جریان است را غیر اخلاقی می پندارند. فساد نشانۀ آن است که متنعمان و بهره مندان یک سلسله مراتب توزیع منابع به قواعد و هنجارهای ساختار نهادی خود خیانت می کنند پس نمی توان از فرودستان و آنانی که جایگاه پایین تری در این سلسله مراتب دارند توقع داشت به آن باورمند بمانند و این یعنی آغاز فروپاشی اجتماعی. فساد مثل موریانه ستون های یک ساختار نهادی را پنهانی جویده و سست می کند تا جاییکه تنها از آن صورتی ظاهری باقی می گذارد که لرزان است و عاقبت فرو خواهد ریخت.

غلامرضا حداد استاد دانشگاه: من زیر متن قصه سریال زخم کاری را بیش از فساد اقتصادی، روایت یک فروپاشی اجتماعی می بینم که فساد اقتصادی تنها یک ضلع آن است. البته در رابطه با اینکه سریال تا چه اندازه در این روایت موفق بوده است یا اینکه اساسا این موضوع و دغدغه اش بوده یا نه فعلا بحثی نمی کنم اما گمان می کنم اگر نقطۀ آغاز گفتگو را در مفهوم فروپاشی اجتماعی جانمایی کنیم

در سیاستگذاری عمومی که از علاقمندی های من است یک منطق بنیادین بر همین اساس مطرح است: اینکه سیاست عمومی می بایست به نحوی تدبیر شود که بازیگران اجتماعی مطمئن باشند رعایت قواعد و هنجارها منفعت بیشتر و هزینۀ کمتری برای آنها در دسترسی به اهدافشان به دنبال دارد تا تخطی از آنها. تنها در این صورت است که یک نظم اجتماعی می تواند حول ارزش های بنیادین خود انسجام یافته و دوام داشته باشد. اگر بازیگران اجتماعی به این نتیجه برسند که تخطی از قواعد و هنجارها برای آنان سودمندتر است بدون شک هیچ استاندارد اخلاقی نمی تواند مانع نفع طلبی فردی آنان شود. فساد سیستماتیک وضعیتی است که در آن بازیگران به شکل عمومی منافع تخطی از قواعد و هنجارها را بیشتر از رعایت آنها ارزیابی می کنند. تصور کنید یک فرد در بدنۀ بوروکراتیک کشور محاسبه می کند که اگر حقوق تمام عمر خود را پس انداز کند نمی تواند یک آپارتمان در تهران با آن بخرد اما کافی است از جایگاه خود سوء استفاده کرده و تسهیل گر یک اختلاس کوچک باشد تا برای تمامی عمر، رفاه خود را تضمین کند و در مقابل، راهکارهای متعددی را نیز برای فرار از مجازات در دسترس ببیند، از منظر منطق اقتصادی بدون تردید فساد را انتخاب خواهد کرد. این را می توانید در تمامی حوزه های دیگر گسترش دهید تا ببینید که وضعیتی حاکم است. وضعیتی که در آن بازیگران اجتماعی برای کسب منافع بیشتر از طریق زیر پا گذاشتن قواعد با یکدیگر رقابت می کنند.

آنچه رفتار بازیگر اجتماعی را در درون ساختارهای نهادی شکل می دهد دو فرایند است: یکی جامعه پذیری و دیگری رقابت. قواعد در ساختارهای نهادی که مشخصا مدون و مصرح نمی شوند بلکه بازیگر اجتماعی در تجربۀ کنش های خود آنها را کشف می کند. از طریق جامعه پذیری بازیگر درک می کند چه رفتارهایی به پاداش می رسند و چه رفتارهایی به محرومیت و سعی می کند برای بهینه سازی دستاوردهایش از آنها درس بگیرد. همچنین در دسترسی به منابع، کنش سایرین نیز برای او تعریف الگو می کند چون بازیگر در رقابت با دیگر بازیگران برای بهینه سازی دستاوردهایش قرار دارد پس نظاره می کند که دیگران چه می کنند و چه اهدافی را دنبال می کنند تا او نیز چنین کند. در واقع قواعد بازی را دیگران تعریف می کنند؛ اگر آنان اولویت را به ثروت می دهند و برای کسب آن هنجارهای اخلاقی را نادیده می گیرند مبتنی بر منطق رقابت شما نیز چنین خواهید کرد. حالا اگر یک ساختار نهادی دچار فساد سیستماتیک شده باشد این دو فرایند به گونه ای عمل می کنند که فساد تعمیق و تداوم یابد. ساده است؛ شما به عنوان یک بازیگر اجتماعی می بینید اگر بر اساس آنچه قواعد و هنجارهای یک ساختار مدعی آن هستند عمل کنید بازنده خواهید بود اما کسانی که بر خلاف آن قواعد عمل کرده اند برنده بوده اند و آسیبی نیز متوجه شان نشده است پس به شکل طبیعی شما هم به خیل فاسدین می پیوندید. این همان وضعیتی است که به تو خالی و پوچ شدن هنجارهای اخلاقی می انجامد و اخلاق صرفا به یک پوستۀ ظاهری تقلیل می یابد و کارکردش خلاصه می شود در ظاهرسازی؛ چرا که ارزش هایی که در عمل راهنمای کنش بازیگر است درست در نقطۀ مقابل ارزش های اخلاقی شکل گرفته است.

هنر نقشی اساسی در افشا و نقد روندهای مستقر اجتماعی دارد. بازیگران در درون روندهای اجتماعی اسیر قواعدی هستند که آنها را بدیهی و طبیعی می انگارند اما روایت انتقادی هنر این روندها را از بیرون به نمایش می گذارد، کژی های آنرا افشا و آشکار می کند و تجربه های دیگرانی را در این روندها خرد می شوند را به مخاطب منتقل می نماید. یک درام اجتماعیِ انتقادی می تواند هم ذات پنداری با فرودستان و حاشیه ای شدگان را ممکن نماید و مبنای اخلاق لیبرالی را با تحریک عواطف انسانی تبیین نماید. اینکه «آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران نیز نپسند» همان مبنای اخلاق لیبرالی است که با تحریک هم ذات پنداری میسر می گردد. افراد وقتی درگیر روندهای فسادآلود اجتماعی هستند برای کنش های خود توجیهاتی دارند و وضعیتی که در آن زیست می کنند را مشروع، بدیهی و طبیعی می انگارند اما روایت هنری از آنچه این روندها بر سر دیگران می آورد بدیهی زدایی می کند و آنگاه آنان با چهره های واقعی و کریه خود روبرو می شوند. «جان رالز» تعبیر جالبی دارد در باب بایسته های اخلاقی سیاستگذاری تحت عنوان «پردۀ بی خبری». یعنی وضعیت آرمانی سیاستگذاری آن است که سیاستگذار در پشت پردۀ بی خبری بی آنکه بداند به چه طبقه، نژاد، جنسیت یا قشری متعلق است تصمیم بگیرد تا وقتی از پشت پردۀ بی خبری بیرون آمد و فهمید به کدام یک متعلق است احساس تبعیض و مظلومیت نداشته باشد. این یعنی همان مبنای اخلاق لیبرالی؛ خب روایت هنری می تواند چنین فضایی را ترسیم کند؛ به سیاستگذار و همچنین بازیگر اجتماعی فرادست نشان دهد که چه بر سر دیگران در این سلسله مراتب توزیع تبعیض آمیز منابع می آید. اقتصاد مهمترین بعد از حیات اجتماعی انسان است و این بُعد در دوران مدرن اهمیت بیشتر و فزاینده ای یافته است. اما حیات اجتماعی انسان عرصه های دیگری نیز دارد که باید قوام و دوام یابند. فساد به تهاجم اقتصاد به سایر عرصه های زیست انسانی دامن می زند. اینکه انسان توانسته است با قابل مبادله کردن و کالایی کردن همه چیز به رفاه و توسعه دست یابد امری مبارک و قابل تحسین است؛ اما رقابت فسادآلود برای کسب ثروت بیشتر که قواعد و هنجارهای نهادی در یک اقتصاد آزاد را نقض می کند همه چیز را قابل مبادله می کند؛ همه چیز برای فروش می شود؛ همۀ ارزش های دیگری که قوام و دوام یک جامعه به آن وابسته است نیز تبدیل به کالا می شوند. دیگر وفاداری، عشق، وابستگی عاطفی و حتی حمایت های خانوادگی نیز قربانی کالایی شدن می شوند؛ همۀ آنها را می توان با پول خرید یا برای پول فروخت؛ و این وضعیتی است که فساد سیستماتیک بر سر جامعه می آورد.

 

  • زخم کاری چقدر توانسته فساد اقتصادی در جامعه ما را به واسطه داستان یا شیوه روایت خود به تصویر بکشد؟

زخم کاری به نوعی چنین فضایی را به تصویر می کشد اگرچه تصور می کنم آنرا صرفا در سطح و به عنوان بستر روایت، تصویر کرده است اما می توان از آن تفاسیر ثانویه ای در این زمینه بیرون کشید. اینکه آدم ها به شکل وحشیانه ای در رقابت برای بیشتر به دست آوردن هستند و برای این هدف هیچ منع و محدودیتی نمی شناسند در عین اینکه تلاش می کنند صورت ظاهر را حفظ کنند به نوعی بیانگر اقتضائات جامعه ای است که اسیر فساد سیستماتیک شده است. طلوعی فاسدترین شخصیت داستان آدمی ظاهر الصلاح است که خیریه دارد و چهره اش ارزش های مسلط را نمایندگی می کند -ریش دارد و تسبیح می گرداند و کت و شلوار با یقۀ بسته می پوشد- اما برای رسیدن به منافع اقتصادی و قدرت از هیچ منکری ابا ندارد. سایرین هم کمابیش چنین هستند. در میان تمام شخصیت ها به سختی بتوان حتی یک نفر را پیدا کرد که خارج از این رقابت موحش باشد. انگار قاعدۀ بازی در بیزینس آنها اساساً زد و بند است نه کارآفرینی و تولید.

غلامرضا حداد استاد دانشگاه: به گمانم نقطه ضعف بزرگ قصه شخصیت دستمالچی بود. او هست اما نیست. هست برای اینکه اینطور نمایش داده شود که مملکت همچین هم بی صاحب نیست که اینطور آدم ها همدیگر را بدرند و آب از آب تکان نخورد. دستمالچی نظاره می کند و انگار همه چیز تحت کنترل و نظارت او پیش می رود اما در عین حال نیست؛ چون آدم ها در طول قصه همچنان در حال دریدن و خوردن و بردن هستند

ماشین مدل بالا و خانه های لوکس و سایر استلزاماتی که تمایز و برتری اقتصادی را بازنمائی می کنند محرک اصلی شخصیت ها در داستان هستند به ویژه در فصل یک، این امر در روابط سمیرا و مالک با خاندان ریزآبادی بسیار برجسته است؛ میل به کنده شدن از فرودستی و رسیدن به جایگاه فرادستی. کمابیش در فصل دو و سه قدری داستان به اقتصاد سیاسیِ حاکم در ایران نزدیک شد اما در سطحی محافظه کارانه باقی ماند. انگار سازندگان قصد داشتند تنی به آب بزنند اما خیس نشوند. ابهام در روابط طلوعی با وزارت خانه و مدیران آن به نوعی نشان از این محافظه کاری دارد. به هر حال اگر فسادی از نوع توزیع رانت از منابع عمومی در کار باشد قاعدتاً می بایست کارگزارانی دولتی در آن دست داشته باشند اما سازندگان به هیچ وجه به این موضوع نزدیک نشدند. این در حالی است که فضای رسانه های رسمی و غیررسمی ایران مملو از اخبار مربوط به اختلاس و ارتشاء و انواع فساد دیگر است. اما هنوز این وضعیت به تمامی در روایت های هنری بازنمایی نشده است و این به نظر من ضعف بزرگی است که البته فضای سانسور در آن بی تاثیر نیست. اگرچه من تصور می کنم هنرمندان ما اغلب از ترس مرگ خودکشی می کنند و از پیش، حساسیت های حاکمیت را وزن کرده و مورد ملاحظه قرار می دهند. به گمانم نقطه ضعف بزرگ قصه شخصیت دستمالچی بود. او هست اما نیست. هست برای اینکه اینطور نمایش داده شود که مملکت همچین هم بی صاحب نیست که اینطور آدم ها همدیگر را بدرند و آب از آب تکان نخورد. دستمالچی نظاره می کند و انگار همه چیز تحت کنترل و نظارت او پیش می رود اما در عین حال نیست؛ چون آدم ها در طول قصه همچنان در حال دریدن و خوردن و بردن هستند و آب هم از آب تکان نمی خورد.

  • در یکی از قسمت های سریال سمیرا به مالک می گوید هدف مشترک مهمتر از علائق مشترک و عشق است. به نظر می رسد این بازتولید یک روحیه کاسب کارانه و تجاری در قلمرو عاطفی باشد. به نظرتان بسط این روحیه در جامعه و روابط انسانی چه پیامدهایی می تواند داشته باشد؟

همانطور که پیشتر گفتم تهاجم فسادآلود اقتصاد بر سایر عرصه های زیست اجتماعی به کالایی شدن ارزش هایی می انجامد که قوام و دوام حیات اجتماعی به آنها وابسته است. اما اینجا می خواهم از منظر دیگری به قضیه نگاه کنم. به نظرم این گزارۀ سمیرا گزاره ای درست است. سمیرا مضطرب ترین شخصیت داستان است و به نظرم این اضطراب ناشی از آن است که او درک عمیق تری از آنچه بر اقتضائات زیست اجتماعی شخصیت های داستان و البته خودش حاکم است دارد. سمیرا درست می گوید چون خانواده نه سازوکاری برای مبادلۀ عاطفی و کانون عشق بلکه نهادی برای همکاری و مبادلۀ منابع است. به تاریخ شکل گیری خانواده نگاه کنیم؛ تا پیش از انقلاب کشاورزی اساساً نهاد خانواده وجود نداشت. انسان ها درون گروه هایی کوچک زندگی می کردند و با خوشه چینی و شکار روزگار می گذراندند؛ نه مالکیتی بود و نه ثروتی برای انباشتن. بچه ها حاصل روابط عاطفی و جنسی اعضای گروه بودند و به شکل اشتراکی سرپرستی و تربیت می شدند. اما پس از انقلاب کشاورزی با تغییر شیوۀ تولید و شکل گیری مالکیت، نهاد خانواده شکل گرفت؛ نهاد خانواده به معنای قواعد و هنجارهایی که رابطۀ عاطفی و جنسی و تولید مثل را به حقوق مالکیت و ارث گره می زد. ببینید کارکرد نهاد همانطور که گفتم همین است که در یک عرصۀ مشخص، رفتارهای معنادار و درست را از رفتارهای نادرست با ساماندهی یک نظام پاداش و تنبیه متمایز کند. وقتی نهاد خانواده شکل گرفت حال دیگر روابط جنسی و تولید مثل قاعده گذاری شد؛ پس شیوه های خارج از آن قواعد موضوع منع قرار گرفت و به ناهنجاری تعبیر و مستوجب تنبیه در نظر گرفته شد. اما اصل ماجرا ساماندهی به روابط عاشقانه و عاطفی نبود بلکه پیوند زدن آن یا بهتر بگویم به زیر یوغ اقتصاد در آوردن آن بود. خانوادۀ گسترده به عنوان اولین شکل خانواده آشکارا در تناسب با اقتضائات زیست اجتماعی پس از انقلاب کشاورزی شکل گرفت.

یک مرد مالک در کانون خانواده و در اطراف آن زنان و فرزندان و عروس ها و نوه ها که همگی از یک ملک کشاورزی ارتزاق می کردند و در عین حال همگی نیز در توزیع کار نقشی داشتند. پسر ارشد مالکیت را از پدر به ارث می برد تا این ساختار تداوم یابد. پس ببینید اینجا اصلا عشق یا رابطۀ عاطفی موضوعیت ندارد بلکه ساماندهی روابط تولید است که محوریت می یابد وگرنه عشق ورزیدن که نیازی به نهاد ندارد. در دوران مدرن نیز با توجه به تغییر اقتضائات زیست انسان و تغییر شیوۀ تولید، خانوادۀ گسترده به خانوادۀ هسته ای تغییر یافت و امروزه نیز با توجه به تغییرات بنیادین در اقتضائات زیست انسانی متاثر از انقلاب اطلاعات و ارتباطات الگوهای دیگری از انواع خانواده در حال شکل گیری است. خانواده، نهادی برای ساماندهی عشق و روابط عاطفی نیست بلکه اتفاقا الگویی برای سرکوب و مهار و انقیاد آن است. خانواده نیز مانند اغلب نهادهای دیگر برای ساماندهی همکاری انسان در درون گروه های بزرگ شکل گرفته است و به نوعی واحدی جزئی برای شکل دادن به اجتماعات بزرگ است. ازدواج یک قرارداد همکاری است نه نتیجۀ بلوغ یک رابطۀ عاطفی و عاشقانه؛ برای همین هم در اغلب موارد ازدواج ها با محرک عاطفی و عاشقانه آغاز می شوند اما در ادامه به یک قرارداد همکاری مبتنی بر حقوق متقابل تقلیل یا تغییر می یابند. خانواده نهادی برای کنترل و مهار عواطف و احساسات غریزی و به خدمت گرفتن آنها در راستای یک همکاری اجتماعی است. از خود بیگانگی در ماهیت و ذات نهادهای اجتماعی نهفته است. سمیرا این حقیقت را به خوبی درک کرده است و بر خلاف بسیاری دیگر که تلاش می کنند عشق و احساسات را با سخت جانی در درون چنین نهادی حتی شده به شکل پوسته ای ظاهری حفظ کنند برای حفظ آن تلاش نمی کند. او می داند که این نهاد هم مانند سایر نهادهای اجتماعی صرفا سازوکاری برای مشروعیت بخشیدن به سلطه است پس تلاش می کند از این سازوکار برای تحکیم سلطۀ خود و قرار گرفتن در جایگاه فرادست استفاده کند. بنابراین اگر بخواهم پاسخ مستقیمی به سوال شما بدهم باید بگویم که برای جلوگیری از بازتولید روحیه کاسب کارانه و تجاری در قلمرو عاطفی باید قلمرو عاطفی را از درگیر شدن در سازوکارهای نهادی که مصداق فعلی آن نهاد ازدواج و خانواده است مصون نگاه داشت.

 

  • با ارجاع به کلیت سریال زخم کاری، فساد اقتصادی چقدر متاثر از اخلاق فردی است و چقدر تحت تاثیر اخلاق و مناسبات اجتماعی دارد؟ به عبارت دیگر آن را بیشتر از حیث ساختاری تحلیل کرد یا عاملیت فردی و اخلاقی؟

من میان اخلاق فردی و اجتماعی تفکیکی نمی بینم چون رویکردی ساختارگرایانه دارم. اخلاق در ساده ترین تعریف به معنای معیارهایی برای شناسایی خوب و بد است. اما این معیار مطلقا نسبی و در عین حال گفتمانی یا به تعبیری که من ترجیح می دهم نهادی است. شناخت ما از هستی چیزی جز تصویر و تصور مشترک ما در بین الاذهان جمعی ما یا همان چیزی که پوپر به عنوان جهان سه در کنار دو جهان عینیات و ذهنیات می شناسد نیست. از آنجا که انسان در معنای اجتماعی – نه در معنای بیولوژیک- چیزی جز زبان نیست و به تعبیر ویتگنشتاین مرزهای جهان او را زبانش تعیین می کند اساساً منفرد و منفک از اجتماع وجود و هویتی ندارد که بتوانیم برای اخلاقیاتش معیارهایی مستقل از بین الاذهان جمعی در نظر بگیریم. البته ذیل ساختارهای واحد شما انتخاب ها و رفتارهای اخلاقی متفاوتی را از انسان ها می توانید مشاهده کنید اما نمی توان این تفاوت را پای چیزی از جنس اخلاق فردی گذاشت. ژنتیک، بیوشیمیِ مغز، تجربیات زیسته که به کدهای رفتاری تبدیل شده اند و بسیاری از متغیرهای دیگر دخیل هستند که می توانند رفتار انسان ذیل منظومه های معنایی را توضیح دهند اما هیچ یک از آنها تبیین گر چیزی از جنس اخلاق یعنی معیاری برای شناسایی خوب و بد نیستند.

یافته ای جدید علم ژنتیک در کنار نتایج پژوهش های بیوشیمی بدن و مغز انسان حتی یگانگی فرد و تصور خودآگاهی را نیز مورد تردید قرار داده اند. پس در مجموع آنچه به عنوان اخلاق فردی شناخته می شود را من چیزی جز مواجهۀ ویژگی های بیولوژیک انسانی با ساختارهای معنایی نمی دانم. همانطور که در ابتدای بحث مطرح کردم اخلاق به نوعی همان هنجارها در درون ساختارهای معنایی هستند که در کنار قواعد و منابع یک ساختار را قوام می بخشند و کارگزاران با باور به آنها جهان حقایق خود را بر می سازند و با سامان دادن به کنش های معنادار و مجاز منطبق بر قواعد به منابع ممکن دسترسی پیدا می کنند. هنجارها تنها تفاوت آدم خوب و موجه با آدم بد و نامطلوب را تعریف می کنند و در عمل تاثیری مستقیم بر میزان دسترسی به منابع ندارند. از بیرون بیشتر جنبۀ پرستیژ دارند و از درون مایۀ احساس رضایت هستند؛ اینکه از بیرون دیگران مرا معتبر بشناسند و تائید اجتماعی بگیرم و از درون هم احساس کنم انسان خوبی هستم و به یک نیاز روانی پاسخ دهم.

هر ساختار معنایی مجموعه ای از هنجارهای خود را در انطباق با قواعد تاسیسی و تنظیمی خود دارد؛ یعنی هنجارها در راستای قواعد هستند و البته هنجارها و قواعد هر ساختار با ساختارهای دیگر قیاس ناپذیر است یعنی اینها جهان هایی متفاوت هستند. برای همین هم معیارهای اخلاقی در درون نظام های معنایی در طول و عرض تاریخ با یکدیگر متفاوتند. البته ممکن است شما بگویید برخی ارزش های اخلاقی عمومیت دارند و همیشه بوده اند؛ بله همینطور است چون همانطور که گفتم نهادها یا ساختارهای معنایی کارکردشان بسترسازی برای همکاری اجتماعی است و همکاری اجتماعی اقتضائاتی بنیادین دارد؛ مثلا همکاری نیازمند اعتماد عمومی است و دروغ آنرا نقض می کند پس در تمامی نظام های اخلاقی دروغ یک ناهنجاری است. اما در عین حال می بینید در نظام های اخلاقی مختلف قیود متفاوتی بر چیستی دروغ تعریف می شود؛ مثلا یک مسلمان شیعه مجاز است تقیه کند. یا مثلا نگاه هرزه به ناموس دیگران در نظام اخلاقی مسلمانان مصداق بی اخلاقی است اما در زندگی اجتماعی پیش از انقلاب کشاورزی یا در فرهنگ مدرن که زنان جزو متعلقات مردان یا در اصطلاح ناموس آنان نیستند چنین چیزی فاقد اعتبار معنایی است. معمولا متنعمان از هر ساختار معنایی هستند که بر حقیقت پنداری آموزه های اخلاقی اصرار و مقاومت دارند و در مقابل تغییر آن یا تردید در مورد اعتبار آن مقاومت می کنند؛ یکی از اتهامات سقراط این بود آموزه هایش باعث فساد اخلاقی جوانان آتن شده است و اپیکور نیز از آنجا که در جمع هایش بردگان و زنان اجازۀ حضور و مشارکت داشتند به بی اخلاقی متهم بود.

اما همانطور که گفتم قوام و دوام هر ساختاری به محترم شمردن قواعد و هنجارهای آن وابسته است و فساد عاملی است که پنهانی باور به اعتبار آنها را مضمحل می کند. اگرچه معیارهای اخلاقی ماهیتا نسبی هستند و در عین حال بر هیچ حقیقت مطلقی دلالت ندارند اما در عین حال هیچ جمع انسانی بدون نهادها و ساختارهایی که همکاری و انسجام را در درون ممکن نماید و به تبع آن بدون نظام اخلاقی یا هنجارهایی که همگان به اعتبار آن باور مشترکی داشته باشند نمی تواند ادامۀ حیات دهد. فساد و در اینجا مشخصا فساد اقتصادی، باور به ارزش های اخلاقی را متزلزل می کند؛ هنجارها را بی اعتبار نشان می دهد و آشکارا اخلاق را به عنوان دروغی برای فریب و ابزاری برای سرکوب میل آدمیان به نمایش می گذارد. فساد تمامی سازوکارهای نهادی را به نمایشی مضحک بدل می کند که برای مشروعیت بخشیدن به سلطۀ برخی بر برخی دیگر ترتیب داده شده است. فساد در جامعه ای که رو به زوال است نقاب از چهرۀ اخلاق بر می دارد و کارکرد آنرا مختل می کند. به گمان من مهمترین چالش جامعۀ ایران امروز نابودی نهادهایش در خلال چند دهۀ اخیر است. تمامی نهادهایی کهن و بطور اخص نهادهایی که از مشروطه در ایران شکل گرفته اند در خلال این چند دهه رو به نابودی گذاشته اند و فساد سیستماتیک نشانۀ آن است. وقتی نهاد نباشد اجتماع فاقد سازوکارهایی ضروری برای شکل دادن به انسجام و همکاری است. در نبود نهاد دیگر نمی توان از وجود «جامعه» سخن گفت. زوال اخلاقی نشانه ای است بر اینکه فروپاشی اجتماعی نزدیک است. زوال اخلاقی نشان می دهد که جامعه ارزش هایش را گم کرده است و در تاریکی مطلق مسیر می پیماید. ستون ها را موریانۀ فساد از درون خورده است و عن قریب این سقف بر سر ما فرود خواهد آمد.

تحریریه توسعه برند

“تحریریه توسعه برند” متشکل از تیمی حرفه‌ای از نویسندگان، ویراستاران و کارشناسان است که با ارائه مقالات تخصصی و پوشش خبری دقیق، مأموریت خود را در ارتقای دانش و توانمندی مخاطبان دنبال می‌کند. هدف ما همراهی شما در مسیر آگاهی، رشد و توسعه برندهای موفق است.

اخبار مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا