۷ نکته درباره شهادت سید حسن نصرالله : از «سردار دلها» تا «سید قلبها»
از شگفتیها و شرمهای عصر حاضر این است که رئیس یک دولت اشغالگر، از سازمان مللی که برای برقراری صلح جهانی تاسیس شده، دستور ترور میدهد و مردمانی از لبنان در شهر و کشور خودشان را می کشند و نامش را می گذارند مبارزه با تروریسم!
به گزارش توسعه برند، عصر ایران در مطلبی نوشت:
۱) شهادت سید حسن نصرالله، امر غریبی نبود، همان طور که شهادت سلفش سید عباس موسوی نیز، شگفت نبود و شهادت تمام همرزمان آنها در تمام سالهای جهاد. کسی که پای در راه مبارزه با صهیونیستها می گذارد، می داند که از همان گام اول، شهادت، نزدیک ترین همراه اوست، چه رسد به این که عمری را در میدان مبارزه سپری کرده باشد. اصلاً مرگی جز شهادت برای نصرالله زیبنده نبود: شهادتت مبارک “َسید قلبها” ، ای رسیده به آرزوی دیرین!
۲) نصرالله را نه بمبهای سنگر شکن که نفوذیهای وطن فروش به شهادت رساندند؛ همان گونه که پیشتر گرای قاسم سلیمانی را در عراق دادند و بعدتر مختصات اسماعیل هنیه را در تهران و اینک محل جلسه سری سید را در لبنان.
هم بعد از شهادت سردار قاسم سلیمانی از نقش نفوذیها نوشتیم و هم بعد از ترور هنیه یادآور شدیم که مهم ترین راه ضربه زدن به اسرائیل، قلع و قمع نفوذیهاست. اکنون نیز همان حکایت باقی است.
۳) نصرالله، به معنای واقعی “شیر مرد” بود ؛ در تمام ثلث قرنی که رهبری حزب الله را بر عهده داشت، دم به دم با مرگ زیست و هرگز از آن نترسید. او در تمام سالهایی که شایعه کرده بودند در دمشق یا تهران زندگی می کند، در همان ضاحیه بیروت می زیست و همان جا نیز کنار هموطنانش به شهادت رسید.
او به معنای واقعی “صادق” بود، بدان حد که حتی دشمن را نیز تهدید توخالی نمی کرد و هر چه می گفت همان بود که بدان عمل می کرد و هر چه عمل می کرد همان بود که می گفت.
او به معمای واقعی کلمه “واقع گرا” بود و این واقع گرایی اش را می شد در نوع تعامل مِهرورزانه حزب الله لبنان با عموم مردم لبنان از شیعه و سنی تا مسیحی و از لیبرال تا جهادی و از بی حجاب تا محجبه دید. هم از این روست که امروز، در لبنان، نه فقط شیعیان که همه مردم عزادارند. او حتی در عرصه جنگ و جهاد نیز واقعیتها را با همان صداقتی که داشت، بیان می کرد و واقع گرایی را قربانی، شعارگرایی نمی ساخت، همان گونه که درباره جنگ ۳۳ روزه گفته بود که اگر نتایجش پیش بینی شده بود، بدان ورود نمی کرد و همین روزهای آخر زندگی اش و در ماجرای انفجار پیجرها، فارغ از شعار زدگی، با همان واقع گرایی صادقانه اش گفت که ضربه بزرگی خوردیم. حالا هم باید به سیاق خود آن عزیز سفر کرده باید اذعان داشت که فقدانش ضربه ای بزرگ به جبهه مقاومت است.
۴) ۳۲ سال قبل وقتی صهیونیستها سید عباس موسوی، دبیر کل پیشین حزب الله لبنان را ترور کردند، برخی بر این باور بودند که کار حزب الله و مقاومت تمام شده است ولی این چنین نشد. بی هیچ شعارگرایی و بر اساس تجربه دیرین بشری باید گفت هر چند ترور نصرالله، آسیبی بزرگ بر پیکره مقاومت است ولی تا اشغالگری و ستمگری هست، به حکم تاریخ، مقاومت نیز وجود خواهد داشت.
۵) از شگفتیها و شرمهای عصر حاضر این است که رئیس یک دولت اشغالگر، از سازمان مللی که برای برقراری صلح جهانی تاسیس شده، دستور ترور می دهد و مردمانی از لبنان در شهر و کشور خودشان را می کشند و نامش را می گذارند مبارزه با تروریسم! آنچه امروز در سرزمینهای اشغال شده فلسطین و در لبنان می گذرد، ننگ تاریخ است که از بد روزگار مُهر آن، بر پیشانی همه ما که معاصر و ناظر این جنایات هستیم می خورد.
کاش در جهانی زندگی می کردیم که انسانها، انسانها را دوست می داشتند!
۶) امروز هر کسی از ظن خود به ماجرای نصرالله و حیات و مماتش می نگرد ولی تاریخ، نگاهی از بالا و فارغ از حب و بغضهای کنونی خواهد داشت و نام او را در کنار مردانی خواهد نوشت که برای وطن و آرمان شان شجاعانه جنگیدند و جان دادند و ماندگار شدند.
۷) همان گونه که برای شهادت “سردار دلها” نوشتیم، برای “سید قلبها” نیز می نویسیم: تسلیت، واژه ای است کوچک در فقدان مردی که بزرگ زیست و بزرگ رفت.
پایان